برحقلغتنامه دهخدابرحق . [ ب َ ح َ ] (ص مرکب ) (از: بر + حق ) براستی و فی الواقع. البته و حقیقتاً. (ناظم الاطباء). || محق . بحق ؛ امام برحق ؛ دین بر حق : خواجه ٔ بزرگ داند که خداوند در این گفتار برحق است . (تاریخ بیهقی ص 397 چ ادیب ). ا
برق برق زدنلغتنامه دهخدابرق برق زدن . [ ب َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) درخشیدن .سخت صیقلی بودن . سخت براق بودن . رجوع به برق شود.
برحقلغتنامه دهخدابرحق . [ ب َ ح َ ] (ص مرکب ) (از: بر + حق ) براستی و فی الواقع. البته و حقیقتاً. (ناظم الاطباء). || محق . بحق ؛ امام برحق ؛ دین بر حق : خواجه ٔ بزرگ داند که خداوند در این گفتار برحق است . (تاریخ بیهقی ص 397 چ ادیب ). ا
برحقلغتنامه دهخدابرحق . [ ب َ ح َ ] (ص مرکب ) (از: بر + حق ) براستی و فی الواقع. البته و حقیقتاً. (ناظم الاطباء). || محق . بحق ؛ امام برحق ؛ دین بر حق : خواجه ٔ بزرگ داند که خداوند در این گفتار برحق است . (تاریخ بیهقی ص 397 چ ادیب ). ا
برحقلغتنامه دهخدابرحق . [ ب َ ح َ ] (ص مرکب ) (از: بر + حق ) براستی و فی الواقع. البته و حقیقتاً. (ناظم الاطباء). || محق . بحق ؛ امام برحق ؛ دین بر حق : خواجه ٔ بزرگ داند که خداوند در این گفتار برحق است . (تاریخ بیهقی ص 397 چ ادیب ). ا