برهانلغتنامه دهخدابرهان . [ ب ُ ] (اِخ ) چهارمین تن از عمادشاهیان در برار که از حدود 968 تا 976 هَ . ق . سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ).
برهانلغتنامه دهخدابرهان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 365 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات وتوتون و حبوب است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4).
برهانلغتنامه دهخدابرهان . [ ب ُ ] (ع اِ) حجت و بیان واضح . (منتهی الارب ). حجت روشن . (دهار). حجت . (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص . (غیاث ) (آنندراج ). ج ، بَراهین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : یا أیها الناس
حسین برهانلغتنامه دهخداحسین برهان . [ ح ُ س َ ن ِ ب ُ ] (اِخ ) (محمد...) ابن خلف تبریزی ، متخلص به برهان که برهان قاطع را در 1082 هَ . ق . نگاشت . رجوع به برهان تبریزی شود.
قنات برهانلغتنامه دهخداقنات برهان . [ ق َ ب ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 34هزارگزی باختربافت و 4هزارگزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان . سکنه ٔ آن 10 تن اس
یوسف برهانلغتنامه دهخدایوسف برهان . [ س ُ ب ُ ] (اِخ ) یکی از شاعران ایران و از خویشاوندان احمد جامی بود. در فن موسیقی مهارت تمام داشت و اکثر اشعارخود را با آهنگ موسیقی تطبیق می کرد. دولتشاه صاحب تذکره ٔ معروف فن موسیقی را از این شاعر آموخته است .
آل برهانلغتنامه دهخداآل برهان . [ ل ِ ب ُ] (اِخ ) نام خاندانی بزرگ از بخارا، معاصر سلاجقه و خوارزمشاهیان که بجود و کرم و بزرگواری معروف و ریاست حنفیان بخارا و ماوراءالنهر اباً عن جد بعهده ٔ ایشان موکول بود و بعض ایشان از ملوک بخارا محسوب میشوند و در اواخر دولت قراخطائیان در ماوراءالنهر پادشاهان ا
برهانراجلغتنامه دهخدابرهانراج . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) کلام الزام آور. (ناظم الاطباء). به معنی کلام و سخن محقق . رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 211 شود.
برهانپورلغتنامه دهخدابرهانپور. [ ب ُ هام ْ ] (اِخ ) شهری در هندوستان ، کنار ساحل شمالی رود تاپتی . جمعیت آن 70066 تن است و پارچه های زری و گلدوزی آن مشهور است . این شهر را ناصرخان فاروقی در حدود سال 801 هَ . ق . بنا نهاد. از ابنی
برهانجلغتنامه دهخدابرهانج . [ ب َ ن َ ] (اِ) خشتک که زیر بغل پیراهن و زره میدوزند. (از مجمعالفرس ). پارچه ٔ مثلثی از جامه که چاپق گویند. (ناظم الاطباء).
برهانیلغتنامه دهخدابرهانی . [ ب ُ ] (اِخ ) امیرالشعراء عبدالملک برهانی نیشابوری . از شاعران اوایل عهد سلجوقی و معاصر و مورد علاقه ٔ الب ارسلان و پدر معزی شاعر معروف است . وی در آغاز دولت ملکشاه (جلوس 465 هَ . ق .) در قزوین درگذشت . تخلص برهانی ظاهراً از لقب الب
هشتهلغتنامه دهخداهشته . [ هَِ / هََ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) گذاشته . (برهان ). نهاده . هلیده . || رهاکرده . (برهان ). رهاشده . || فروگذاشته . (برهان ). || آویخته . (برهان ).
هویهلغتنامه دهخداهویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) هوبه . (برهان ). دوش و کتف .(آنندراج ) (برهان ). || پشتی و حمایت . (آنندراج ) (برهان ). هوبه . (برهان ). رجوع به هوبه شود.
دالانهلغتنامه دهخدادالانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دالان . (آنندراج ) (برهان ). دهلیز در خانه . (برهان ). || کوچه ٔ سرپوشیده . (برهان ).
استینهلغتنامه دهخدااستینه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) تخم مرغ . (برهان ). هدایت در انجمن آرا ذیل این کلمه گوید: برهان در برهان بی برهان آورده و در فرهنگها نیافتم . رجوع به آستینه شود.
برهان امیرالمؤمنینلغتنامه دهخدابرهان امیرالمؤمنین . [ ب ُ ن ِ اَ رُل ْ م ُءْ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دلیل امیرالمؤمنین . حجت خلیفه . || (اِخ ) لقبی است که قائم خلیفه به الب ارسلان دومین پادشاه سلجوقی داد. (یادداشت دهخدا). || لقب سنجربن ملکشاه . (یادداشت دهخدا).
برهان الدینلغتنامه دهخدابرهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب احمد ارزنجانی . رجوع به احمد ارزنجانی شود.
برهان الدینلغتنامه دهخدابرهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب احمدبن عبداﷲ سیواسی . رجوع به احمد (ابن عبداﷲ...) شود.
برهان الدینلغتنامه دهخدابرهان الدین . [ ب ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابوعلی حسن نیکبخت است . رجوع به حسن نیکبخت شود.
حسین برهانلغتنامه دهخداحسین برهان . [ ح ُ س َ ن ِ ب ُ ] (اِخ ) (محمد...) ابن خلف تبریزی ، متخلص به برهان که برهان قاطع را در 1082 هَ . ق . نگاشت . رجوع به برهان تبریزی شود.
قنات برهانلغتنامه دهخداقنات برهان . [ ق َ ب ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 34هزارگزی باختربافت و 4هزارگزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان . سکنه ٔ آن 10 تن اس
یوسف برهانلغتنامه دهخدایوسف برهان . [ س ُ ب ُ ] (اِخ ) یکی از شاعران ایران و از خویشاوندان احمد جامی بود. در فن موسیقی مهارت تمام داشت و اکثر اشعارخود را با آهنگ موسیقی تطبیق می کرد. دولتشاه صاحب تذکره ٔ معروف فن موسیقی را از این شاعر آموخته است .
آل برهانلغتنامه دهخداآل برهان . [ ل ِ ب ُ] (اِخ ) نام خاندانی بزرگ از بخارا، معاصر سلاجقه و خوارزمشاهیان که بجود و کرم و بزرگواری معروف و ریاست حنفیان بخارا و ماوراءالنهر اباً عن جد بعهده ٔ ایشان موکول بود و بعض ایشان از ملوک بخارا محسوب میشوند و در اواخر دولت قراخطائیان در ماوراءالنهر پادشاهان ا
ابن برهانلغتنامه دهخداابن برهان . [ اِ ن ُ ب َ ] (اِخ ) ابوالفتح احمدبن علی . وفات 520 هَ .ق . فقیه . شاگرد غزالی و ابوبکر چاچی و غیرهما. کتاب وجیزه در اصول فقه و نیز کتاب وصول الی الاصول تألیف اوست . چند روزی نیز در نظامیه تدریس کرده است .