بلگنلغتنامه دهخدابلگن . [ ب َ گ َ ] (اِ) سر دیوار. (آنندراج )(شرفنامه ٔ منیری ). بلکن . رجوع به بلکن شود. || منجنیق . (آنندراج ). بلکن . رجوع به بلکن شود.
بالونballoonواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای هوایی که نیروی جلوبرنده ندارد و بر بعضی از آنها موتور نصب میشود
تلسکوپ بالونبُردballoon-borne telescopeواژههای مصوب فرهنگستانتلسکوپی که برای کاهش تلاطم جوّی و رصد بهتر اجرام نجومی، آن را بهوسیلۀ بالون به ارتفاعات بالای جوّ میفرستند متـ . تلسکوپ پوشنسپهری stratosphere telescope, stratoscope
بلینلغتنامه دهخدابلین . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش صالح آباد، شهرستان ایلام . سکنه ٔ آن 220 تن . آب آن از چشمه بستان و محصول آن غلات ، لبنیات ، ذرت و توتون کاری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
بلگنجکلغتنامه دهخدابلگنجک . [ ب ُ گ َ ج َ ] (ص ) هرچیز عجیب و غریب که دیدن آن خنده آرد. (آنندراج ). بلکنجک . رجوع به بلکنجک شود.
بلکنلغتنامه دهخدابلکن . [ ب َ ک َ ] (اِ) منجنیق ، یعنی پیلوارافکن . (از لغت فرس اسدی ). منجنیق . (اوبهی ) : سرو است و کوه سیمین جز یک میانْش سوزن خسته است جان عاشق وز غمزکانش بلکن . ابوالمثل بخاری .ز سیل خیز فنا ایمنست قصر بقات <br
بلگنجکلغتنامه دهخدابلگنجک . [ ب ُ گ َ ج َ ] (ص ) هرچیز عجیب و غریب که دیدن آن خنده آرد. (آنندراج ). بلکنجک . رجوع به بلکنجک شود.