بژهانفرهنگ فارسی عمید۱. آرزو.۲. غبطه؛ آرزوی چیزهای خوبی که دیگران دارند بدون آرزو داشتن زوال آن برای دیگران: ◻︎ بر پیچش زلف توست شب را غیرت / بر تابش روی توست مهر را بژهان (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۰).
بژهانلغتنامه دهخدابژهان . [ ب ُ ] (اِ) غبطه و آن صفتی است در آدمی که چون چیزی پیش کسی ببیند آرزو کند که مثل آن چیز او را باشد بی آنکه از آن شخص زایل شود. واین محمود است برخلاف حسد چه حسود خواهد که آن چیز او را باشد و آن شخص محروم ماند. (برهان ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (ناظم الاطبا
بژهانفرهنگ فارسی معین(بُ) (اِ.) = پژهان : صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست ، غبطه .
بهانلغتنامه دهخدابهان . [ ب َ ] (اِخ ) بهون . دهی از دهستان قزقانچای است که در بخش فیروزکوه شهرستان دماوند واقع و دارای 400 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بیحانلغتنامه دهخدابیحان . [ ب َ / ب َی ْ ی َ ] (ع ص ) آنکه پوشیدن راز نتواند. (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ). مردی که ظاهر سازد راز خود را. (ناظم الاطباء).
بیعانلغتنامه دهخدابیعان . [ ب َی ْ ی ِ ] (ع اِ) مثنای بَیِّع. خرنده و فروشنده ، مانند قمران . (از منتهی الارب ). البائع و المشتری ؛و منه الحدیث : البیعان (المتبایعان ) بالخیار ما لم یتفرقا. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب ).
بژهان بردنلغتنامه دهخدابژهان بردن . [ ب ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) الغبطة؛ بژهان بودن . یعنی آرزو بردن به نعمت کسی که این چنین نعمت مرا باشد. (مجمل اللغة، از یادداشت مرحوم دهخدا). غِبطة. (تاج المصادر بیهقی ، از یادداشت مرحوم دهخدا).
غبطةلغتنامه دهخداغبطة. [ غ َ طَ ] (ع مص ) آرزو بردن به نیکویی حال کسی بی آن که زوال آن از او خواهد. رشک نمودن و آرزو بردن به حال کسی بی آنکه زوال آن خواهد از وی . (منتهی الارب ). بژهان بردن ؛ یعنی آرزو بردن به نعمت کسی که این چنین نهمت مراد باشد. (مجمل اللغة)... بی آرزوی زوال نعمت از منعم . (
بژهان بردنلغتنامه دهخدابژهان بردن . [ ب ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) الغبطة؛ بژهان بودن . یعنی آرزو بردن به نعمت کسی که این چنین نعمت مرا باشد. (مجمل اللغة، از یادداشت مرحوم دهخدا). غِبطة. (تاج المصادر بیهقی ، از یادداشت مرحوم دهخدا).