ببریلغتنامه دهخداببری . [ ب َ ] (ص نسبی ) مانند ببر. ببرمانند. ببرسان . و معمولاً این روزگار این نام را بر سگ نهند.
بیبریفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیبرگی، بیحاصلی، بیباری ۲. بیپولی، بیسرمایگی، بیمایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت ≠ دولتمندی، تمکن، غنا
بیبضاعتیفرهنگ مترادف و متضادبیبرگی، بیپولی، بیسرمایگی، بیمایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت ≠ دولتمندی، تمکن، غنا
بیبریفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیبرگی، بیحاصلی، بیباری ۲. بیپولی، بیسرمایگی، بیمایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت ≠ دولتمندی، تمکن، غنا