بیزلغتنامه دهخدابیز. (اِ) ریشه ٔ بیزیدن و بیختن ، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد.(ناظم الاطباء). ماده ٔ مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر. || (ن مف ) صفت مفعولی مرخم . بیزیده . بیخته . || (نف )
بیزلغتنامه دهخدابیز. (ترکی ، اِ) درفش . (از برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ). آلت پینه دوزی . (یادداشت مؤلف ). آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوختن : سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز.خسرو دهلوی (از انجمن آرا).
بیزلغتنامه دهخدابیز. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است ). (از تاج العروس ) (منتهی الارب ): بیوز؛ هلاک شدن . فلان لاتبیز (صحیح : لاتتیز رمیته . تاج العروس )؛ یعنی زنده نمی ماند شکار زخم خورده ٔ او. (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). || منحرف شدن . (از تاج العروس ) (از لسان
بیزلغتنامه دهخدابیز. [ ب ِ ] (ترکی آذری ، اِ) ظاهراً از کلمه ٔ بیس و بوسس آمده است که پارچه ای نفیس از کتان بوده است . (یادداشت مؤلف ).
بیشرأیریزیballot-box stuffing, ballot stuffingواژههای مصوب فرهنگستانتقلب در رأیگیری از راه پرکردن صندوق با آرای غیرواقعی متـ . پرکردن صندوق
بازbase 1واژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باز سختhard baseواژههای مصوب فرهنگستانیک باز لوِیس یا دهندۀ الکترون که قطبشپذیری بالا و الکتروکشانی پایین دارد و بهآسانی اکسید میشود و دارای اوربیتالهای خالی یا پایینتر از سطح تراز عادی است
جفتبازbase pairواژههای مصوب فرهنگستاندو باز آدنین و تیمیدین یا گوانین و سیتوزین در دِنا یا آدینین و یوراسیل در رِنای دورشتهای، که با پیوندهای هیدروژنی به هم متصلاند
جفتشدن بازbase-pairingواژههای مصوب فرهنگستانجفت شدن یک باز در یک رشته با باز مکملش در رشتۀ دیگر در دِنا و رِنای دورشتهای متـ . جفتشدن بازی واتسون ـ کریک Watson-Crick base pairing
بیزارلغتنامه دهخدابیزار. (ص )دور. جدا. برکنار. جدا و دوری جوینده ، و این ترکیب با مصدر شدن و کردن و گشتن صرف شود. (از یادداشت مؤلف ) : انوشیروان بدین حدیث نامه کرد بملک روم که این عامل تو از شام بحد ما اندر آمد و دانم که بفرمان تو بود. این کاردار بفرمای تا آن خواسته به
بیزوترشولغتنامه دهخدابیزوترشو. [ ت ُ ] (اِ مرکب ) نوعی خرمادر حاجی آباد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیزو شود.
گرمه ویزلغتنامه دهخداگرمه ویز. [ گ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گرمه بیز است که غربال سوراخ تنگ را گویند. (برهان ). رجوع به گرمه بیز شود.
دژینهلغتنامه دهخدادژینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) درفش کفشگران . (ناظم الاطباء). بیز که از آلات کفشگران است . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 443). بیز. درفش .
بیزارلغتنامه دهخدابیزار. (ص )دور. جدا. برکنار. جدا و دوری جوینده ، و این ترکیب با مصدر شدن و کردن و گشتن صرف شود. (از یادداشت مؤلف ) : انوشیروان بدین حدیث نامه کرد بملک روم که این عامل تو از شام بحد ما اندر آمد و دانم که بفرمان تو بود. این کاردار بفرمای تا آن خواسته به
بیزوترشولغتنامه دهخدابیزوترشو. [ ت ُ ] (اِ مرکب ) نوعی خرمادر حاجی آباد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیزو شود.
خاکبیزلغتنامه دهخداخاکبیز. (نف مرکب ) شخصی را گویند که خاک کوچه ها و بازارها را بجهت نفع خود جاروب کند و ببیزد. (برهان قاطع). بیزنده ٔ خاک : دی طفلک خاک بیزغربال بدست میزد بدو دست روی خود را می خست . شیخ ابوسعید (از آنندراج ).فلک خاک
خبیزلغتنامه دهخداخبیز. [ خ ُب َ ی ْ ] (ع اِ) نباتی است که بگردش آفتاب می گردد، برگ آن عریض و ثمره ٔ آن مستدیر و آن نوعی از ملوخیه است . خبازی . (از متن اللغة)(معجم الوسیط) (منتهی الارب ). رجوع به خُبازی ̍ شود.
خبیزلغتنامه دهخداخبیز. [ خ َ ] (ع اِ) نان پخته شده . || ثرید. (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (ناظم الاطباء).
زامبیزلغتنامه دهخدازامبیز. (اِخ ) رجوع به زامبز شود. سابور و زامحان نیز ضبط شده است . رجوع به مختصر کتاب بلدان ابن فقیه چ لندن ص 202 شود.
زودبیزلغتنامه دهخدازودبیز. (نف مرکب / ن مف مرکب ) شتابزده و عجول : زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست .فرخی .