تابدانلغتنامه دهخداتابدان . (اِ مرکب ) طاقچه ٔبزرگی را گویند نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشد گاهی طرف بیرون آنرا پنجره و طرف درون را پارچه ٔ نقاشی کرده و جام و شیشه ٔ الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاهی هر دو طرف آنرا پنجره کنند. (برهان ).خانه ای که طاقچه ٔ بزرگ آن نزدیک به سقف از هر د
تابدانفرهنگ فارسی عمید۱. پنجره یا روزنی که برای روشنایی یا تابش آفتاب در دیوار اتاق بسازند.۲. گلخن حمام.۳. کوره.
تابدانفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - گلخن حمام . 2 - کوره آهنگری و مسگری . 3 - پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند.
تابیدنلغتنامه دهخداتابیدن . [ دَ ] (مص ) تاب و طاقت آوردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). طاقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). تحمل کردن . متحمل شدن تاب و تحمل داشتن . از عهده برآمدن : گرامی گوی بود با زور شیرنتابید با او سوار دلیرگرفت از گرامی نبرده گریغک
تبدینلغتنامه دهخداتبدین . [ ت َ ] (ع مص ) بزاد برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیر و کلانسال شدن . (از اقرب الموارد). ضعیف و کلانسال گردیدن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). ضعیف و سست شدن . (از قطر المحیط). پیر و ناتوان شدن . (آنندراج ). || پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تبیدنلغتنامه دهخداتبیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) تپیدن و لرزیدن . (ناظم الاطباء). لرزیدن باشد. (فرهنگ اوبهی ). اضطراب و بیقراری کردن و طبیدن بطای حطی رسم متأخرین است . (آنندراج ) : چو آواز سم ستوران شنیدفلاطوس را دل همی برتبید. عنصری .مخ
تابیدنفرهنگ فارسی عمید۱. درخشیدن؛ پرتو افکندن؛ روشنایی دادن.۲. (مصدر متعدی) گرم کردن؛ گداختن.۳. گرم شدن؛ گداخته شدن.
تابیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پیچیدن؛ پیچوتاب دادن؛ فتیله کردن.۲. [قدیمی، مجاز] آزردن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] خشمگین شدن.۴. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] نافرمانی کردن.
جلیلغتنامه دهخداجلی . [ ج ِل ْی ْ ] (ع اِ) تابدان که در سقف سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
روزنةلغتنامه دهخداروزنة. [ رَ زَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب روزن . (از معرب جوالیقی ). ج ، رَوازِن . (اقرب الموارد ذیل رزن ). دریچه و تابدان و روشندان . (ناظم الاطباء).
پیگ مالینلغتنامه دهخداپیگ مالین . [ ی ُ ] (اِخ ) نام حجار مشهور قدیم . آنگاه که او پیکر گالاته بتراشید عاشق او شد و از الهه ٔ ونوس درخواست تابدان پیکر جان بخشد و سپس او را به زنی کرد. (از اساطیر یونان ). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
دمگاهلغتنامه دهخدادمگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) کوره ٔ زرگری و آهنگری و مسگری . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از انجمن آرا). آنجای از آهنگری که جای دَم است . کوره . آتشگاه . دمگه . تابدان . (از یادداشت مؤلف ). معرب آن داموق است . (از المعرب جوالیقی ذیل ص 149
تابهفرهنگ فارسی معین(بِ یا بَ) [ په . ] (اِ.) = تاوه : 1 - ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت ، ماهی ، کوکو و غیره به کار می رود. 2 - آلتی است که در آن دانة گندم و حبوب دیگر را بریان کنند. 3 - خشت پخته ، آجر بزرگ . 4 - شیشة تابدان . تابه تا (بِ یا بَ) (ص مر.) 1 - لنگه به لنگه ، آن چه که یک شکل نباشد. 2 - لوچ ، چپ ، تابدار
کتابدانلغتنامه دهخداکتابدان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) جای کتاب . جاکتابی . قمطر. قمطرة. (منتهی الارب ). محفظه ٔ کتاب . تپنگوی کتاب . قفسه ٔ کتاب . (ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) داننده ٔ کتاب . آشنا به کتاب . || مقابل کتاب خوان . (یادداشت مؤلف ).