تاسیدنلغتنامه دهخداتاسیدن . [ دَ ] (مص ) مضطرب و اندوهناک بودن . (آنندراج ). غمناک و دلگیر شدن . (ناظم الاطباء). || خستگی و کوفتگی : ...یکی به مردن روح حیوانی و دیگری به تاسیدن روح حیوانی . (کیمیای سعادت ). || پی در پی نفس زدن مردم و اسب و جانور دیگر از کثرت گرما. (حاشیه
تاسیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن ≠ مسرور شدن ۲. اضطراب داشتن، تشویش داشتن ۳. احساسغربت کردن، غربتزده بودن ۴. پژمرده شدن، دلمرده شدن ۵. ویار داشتن
تاسندگیلغتنامه دهخداتاسندگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) صفت تاسنده . رجوع به تاس وتاسا و تاسه و تاسیدن و تاسانیدن و تاسائیدن شود.
نتاسیدنلغتنامه دهخدانتاسیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) مصدر نتاس باشد بمعنی فراغت کردن و خوشحال بودن و عمر را به فراغت گذرانیدن . (برهان قاطع). خوبی . خوشی . به فراغت گذرانیدن . (انجمن آرا). خوشحال بودن . خرم بودن . کامران بودن . خشنود بودن . راضی بودن . فراغت داشتن . با فراغت و آسایش زیست کردن . (ناظم
منقبض شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] منقبض شدن، کوچک شدن، جمع شدن خشک شدن، تحلیل رفتن، کم شدن، کاهش یافتن پژمرده شدن، پلاسیده شدن، پژمردن، پلاسیدن، خشکیدن، پوسیدن، تجزیه شدن جمع شدن لخته شدن، دلمه شدن، متراکم شدن ◄ جامد بودن تاسیدن متقارب شدن
تاسالغتنامه دهخداتاسا. (اِ) اندوه و ملالت . (ناظم الاطباء) (برهان ) (جهانگیری ). بمجاز، اندوه و ملال . (فرهنگ رشیدی ). اندوه و ملال . (غیاث اللغات ). ملال . (فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ). تاسه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) : فشیان ؛ تاسا. (منتهی الارب ).خواجه ج
تاسانیدنلغتنامه دهخداتاسانیدن . [ دَ ] (مص ) خبه ساختن . (آنندراج ). خفه کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فشردن گلو : گه بگوید دشمنی از دشمنی آتشی در ما زند فردا دنی گه بتاسانید او را ظالمی بر بهانه ٔ مسجد او بد سالمی تا بهانه ٔ قتل بر مسجد نهدچونک
نتاسیدنلغتنامه دهخدانتاسیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) مصدر نتاس باشد بمعنی فراغت کردن و خوشحال بودن و عمر را به فراغت گذرانیدن . (برهان قاطع). خوبی . خوشی . به فراغت گذرانیدن . (انجمن آرا). خوشحال بودن . خرم بودن . کامران بودن . خشنود بودن . راضی بودن . فراغت داشتن . با فراغت و آسایش زیست کردن . (ناظم
بتاسیدنلغتنامه دهخدابتاسیدن . [ ب ِ دَ ] (مص )ترسیدن . || بیحال شدن طفل خردسال از اثر گریه ٔ بلاانقطاع . || غمناک و مضطرب و دلگیرشدن . || پی در پی نفس زدن آدمی و ستور و جانوران دیگر از شدت گرما و بیحال شدن : روز سخت گرم شد و ریگ بتفت و لشکر و سواران از تشنگی بتاسیدند.