تباعةلغتنامه دهخداتباعة. [ ت َ ع َ ] (ع مص ) از پی فراشدن یا با کسی رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن کسی را و در پی کسی رفتن و لاحق گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پس روی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). پیروی کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رجوع به تباعت شود.
تباعةلغتنامه دهخداتباعة. [ ت ِ ع َ ] (ع اِ) عاقبت بد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تَبِعَة. (منتهی الارب ). تبعت .
تباهچهلغتنامه دهخداتباهچه . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (اِ) تباهجه . تباهه . تبه . تبهره . گوشت نرم و نازک . (فرهنگ جهانگیری ). گوشت پخته ٔ نرم و نازک را گویند، معرب آن طباهجه است . (برهان ) (آنندراج ). گوشت نازک شرحه شرحه برای کباب . (فرهنگ نظام ). گوشت نرم و نازک قیمه
تباههلغتنامه دهخداتباهه . [ ت َ هََ / هَِ ] (اِ) کباب . طباهجه . طباهة. (دهار). گوشت پخته ٔ نرم و نازک . (برهان ). گوشت نرم و نازک که شرحه شرحه کرده بریان کنند و آن را کباب گویند. طباهه و طباهجه معرب آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از فرهنگ ر
تباهچهفرهنگ فارسی عمید۱. خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند؛ بورانی بادنجان.۲. کباب: ◻︎ نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچهای یا لطیف حلوایی (مظهر: لغتنامه: تباهچه).
تباعتلغتنامه دهخداتباعت . [ ت َ ع َ ] (ع مص ) تباعة. دنباله روی : حکم سلطان را انقیاد نمودند و بطاعت و تباعت دست بصفقه ٔ بیعت یازیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 339). بشرایط تباعت و استمرار بر قض
تبعةلغتنامه دهخداتبعة. [ ت َ ب ِ ع َ ] (ع اِ) تباعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عاقبت بد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ): و حسن نیز بالتبع از تبعة آن خائف گشت واز پدر هراسان شد. (جهانگشای جوینی ). تبعت . رجوع به تباعه و تبعات و تبعت شود. || گناه . (فرهنگ
پسروی کردنلغتنامه دهخداپسروی کردن . [ پ َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروی کردن . تابعیت کردن . متابعت . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). تبع. اتباع . اتبّاع . تباعة. اقتداء. اقتفاء. مساتلة: استتباع ؛ پس روی کردن خواستن . تباع ؛ پس روی عمل کسی کردن . تتابع؛ پس روی کردن با یکدیگر. تکاتع؛ پس روی کردن
پیروی کردنلغتنامه دهخداپیروی کردن . [ پ َ/ پ ِ رَ / رُ وی ک َ دَ ] (مص مرکب ) متابعت کردن . اقتدار کردن . اقتفا کردن . اقتراء. اقتیاف . تمصر. تقیل .ائتمام ؛ بدنبال چیزی پیوستن . اتباع . متابعت . احتذاء. تتبع. تقلید. تباعة. اثف . تا
تبعلغتنامه دهخداتبع. [ ت َ ب َ ] (ع مص ) از پی فراشدن یا با کسی رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). پی روی کردن کسی را و در پی وی رفتن . (منتهی الارب ). پیروی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تباعة. (ناظم الاطباء). دنباله روی . متابعت . تبعیت . رجوع به تباعة
استباعةلغتنامه دهخدااستباعة. [ اِ ت ِ ع َ ] (ع مص ) فرمودن کسی را تا چیزی بر دست او بفروشد. (منتهی الارب ). فرمودن کسی را برای فروختن چیزی . فروختن خواستن چیزی را. فروختن چیزی خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).