تبوراکلغتنامه دهخداتبوراک . [ ت َ ] (اِ) دف بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307) دف . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). در بعضی از فرهنگها بمعنی دف مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ). دف و دایره را نیز گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسدی د
تبوراکفرهنگ فارسی عمیددف؛ دایره: ◻︎ آن بر سر گورها تبارک خواندی / واین بر در خانهها تبوراک زدی (رودکی: ۵۱۷).
تبراکلغتنامه دهخداتبراک . [ ت َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضعی است مقابل «تعشار»، و گفته اند آبی است «بنی عنبر» را، و در کتاب الخالع آمده است «تبراک » از بلاد عمروبن کلاب بود و در آن باغی است . ابوعبیده از عماره حکایت کند که تبراک از بلاد بنی عمیر است . (معجم البلدان
تبراکلغتنامه دهخداتبراک . [ ت َ ] (ع مص ) تبراک شتر؛ فروخفتن شتر. (اقرب الموارد). و حقیقت آن قرار گرفتن شتر بر «برک » خود یعنی سینه ٔ خود است . (اقرب الموارد) . و رجوع به قطر المحیط و منتهی الارب شود. || تبراک هر چیز به جایی ؛ ثابت شدن آن . (اقرب الموارد). || پیوسته شدن باران ابر. || کوشیدن مر
بتوارکلغتنامه دهخدابتوارک . [ ] (اِ) دف بود. (اوبهی ). و شاید محرف تبوراک و بتوراک باشد. و رجوع به تبوراک و بتوراک شود. || خاشاکها بود که غذا را در زیر آن پنهان کنند تا مردم نبینند. (اوبهی ). رجوع به بتوراک شود.
تبارکفرهنگ فارسی عمیدخجسته؛ نام دیگر سورۀ ملک: ◻︎ آن بر سر گورها تبارک خواندی / واین بر در خانهها تبوراک زدی (رودکی۱: ۱۲۷).
بتوراکلغتنامه دهخدابتوراک . [ ب َ ] (اِ) چاهی که خرمن در آن کرده و با خاک و خاشاک سرش را بپوشانند. چاهی باشد که غله و امثال آن در آن کنند و خاک بر بالای آن ریزند. (برهان قاطع). و آن را به فارسی گوری نیز گویند زیراکه به گور ماند که قبر باشد. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). محلی که غله نگاه میدار
شندففرهنگ فارسی عمیددهل؛ طبل؛ کوس؛ تبوراک: ◻︎ تا به در خانهٴ تو بر گه نوبت / سیمینشندف زنند و زرّینمزمار (فرخی: ۹۵).