تحفظلغتنامه دهخداتحفظ. [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پرهیز کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احتراز. (اقرب الموارد). احتراز و تصون . (قطر المحیط): علیک بالتحفظ من الناس ؛ ای بالتوقی . (اقرب الموارد). خود را نگه داشتن . (فرهنگ نظام ) : و بدین تحفظ و تیقظ، اع
تحفظفرهنگ فارسی عمید۱. خود را حفظ کردن؛ خودداری کردن؛ هوشیار و بیدار بودن و پرهیز کردن؛ خود را نگه داشتن.۲. خویشتنداری.
تحفظفرهنگ مترادف و متضاد۱. حفظ، نگهداری ۲. احتراز، خودداری، خویشتنداری ۳. یادگیری ۴. هشیاری ۵. نگاه داشتن
تحفزلغتنامه دهخداتحفز. [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) بر سر پای نشستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و فی الحدیث : کان یوسع لمن اتاه فاذا لم یجد متسعاً تحفز له تحفزاً. (اقرب الموارد).
تحفشلغتنامه دهخداتحفش . [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پیوسته بودن در خانه ٔ کوچک .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ملازم شدن زن خانه ٔ خود را. (اقرب الموارد). || گرد آمدن . || تحفش زن مرد را؛دوستی ظاهر کردن زن برای مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحفش زن بر شوی ی
تحفیشلغتنامه دهخداتحفیش . [ ت َ ] (ع مص ) پیوسته بودن در خانه ٔ کوچک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحفیظلغتنامه دهخداتحفیظ. [ ت َ ] (ع مص ) یاد دادن کتاب و جز آن کسی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یاد دادن کتاب کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یاد دادن کتاب و جز آنرا. (صراح اللغة). || کسی را بر حفظ چیزی داشتن . (مجمل اللغة). واداشتن کسی را بر حفظ کتاب . (اقرب الم
تحرسلغتنامه دهخداتحرس . [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) احتراس . خویشتن را از چیزی نگاه داشتن . (زوزنی ). تحرس از چیزی ؛ خود را پاس داشتن از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را از چیزی نگاه داشتن . (آنندراج ). تحفظ. (قطر المحیط). احتراس . توقی و تحفظ. (اقرب الموارد).
احترازفرهنگ مترادف و متضادابا، اجتناب، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، تحفظ، حذر، حزم، خویشتنداری، دوری، کنارهجویی، گریز
تیقظلغتنامه دهخداتیقظ. [ ت َ ی َق ْ ق ُ ] (ع مص ) بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بیدار شدن و بیداری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موال
خودداری کردنلغتنامه دهخداخودداری کردن . [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کف ّ نفس کردن . || تحفظ. احتراس . حفظ کردن . || امساک کردن . || احتماء. || تعفف . ورع ورزیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خودداری کردن از ؛ شکیبیدن از. (یادداشت بخط مؤ
متحفظلغتنامه دهخدامتحفظ. [ م ُ ت َ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) پرهیزکننده . (آنندراج ). || هشیار و بیدار و یادگیرنده . (آنندراج ). آگاه و هوشیار و خبردار و کسی که خود را متنبه می کند و آگاه می سازد. || کسی که خاطرنشان می کند و به یاد خود می سپارد و یک یک را یاد می گیرد. (ناظم الاطباء). یادگیرنده . ج ،
مستحفظلغتنامه دهخدامستحفظ. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحفاظ. رجوع به استحفاظ شود. || یادگیرنده . (منتهی الارب ). || حفاظت و نگهداری خواهنده چیزی را. (اقرب الموارد). || حافظ. نگاهبان . نگهبان .پاسبان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : [ تیول ومواجب همه ساله ٔ ] مست