تخفیلغتنامه دهخداتخفی . [ ت َ خ َف ْ فی ] (ع مص ) نهان و پوشیده گردیدن چیزی . (ناظم الاطباء). پوشیده شدن . || به تکلف پوشیده و پنهان شدن . (اقرب الموارد).
تخفیفرهنگ فارسی معین(تَ خَ فّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نهان گردیدن ، پوشیده گردیدن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی .
طخفاءلغتنامه دهخداطخفاء. [ طَ ] (ع ص ) اتان طَخْفاء؛ خر ماده ٔ سیاه بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تخیفلغتنامه دهخداتخیف . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) متغیر شدن رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغیر و تنوع رنگ چیزی . (المنجد).
تخفیرلغتنامه دهخداتخفیر. [ ت َ ] (ع مص ) زینهار دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بدرقه و نگاهبان شدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در زینهار قرار دادن کسی را و در ایمنی گذاشتن او را و حمایت کردن از وی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تسویر. (اقرب الموارد) (المنجد). || شرم زد
تخفیسلغتنامه دهخداتخفیس . [ ت َ ] (ع مص ) اندک یا بسیار آب ریختن در شراب . (منتهی الارب ). آب ریختن در شراب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خَفَّس َ من الماء و اَخْفَس َ؛ اقل او اکثر من شربه . (اقرب الموارد).
تخفیشلغتنامه دهخداتخفیش . [ ت َ ] (ع مص ) ویران کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ویران کردن بناء را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بر زمین افکندن کسی را و پاسپر کردن او. || ضعیف شدن بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). || چسبیدن به زمین .
تخفیضلغتنامه دهخداتخفیض . [ ت َ ] (ع مص ) آهسته گفتن سخن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): خَفّض القول یا فلان ؛ آهسته بگو ای فلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آسان و سبک کردن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سبک کردن . (المنجد). فروگذاشتن و آسان کردن . (آنندراج ): خ
تخفیفلغتنامه دهخداتخفیف . [ ت َ ] (ع مص ) سبک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل است . (از آنندراج ). سبکی و سبک کردگی . ملایمت و تسکین و کمی و کم کردگی و کاستگی . (ناظم الاطباء). آسان گرفتن .
ربیعبن اوسلغتنامه دهخداربیعبن اوس . [رَ ع ِ ن ِ اَ ] (اِخ ) اعوربن شیبان بن عمروبن جابربن عقیل بن مالک بن سمح بن فزارة فزاری ... مرزبانی او را شاعر مخضرم خوانده و بیت زیر را از او نقل کرده است :ابوکم من فرینة غیر شک و هل تخفی علامات النهار؟(از الاصابة ج <span class="hl
مهمالغتنامه دهخدامهما. [ م َ ] (ع ادات شرط) هرچه . هرچ . چون . (منتهی الارب ). گویند اسم است بدلیل عود ضمیر به آن در«مهما تأتنابه » و گویند حرف است بدلیل قول زهیر:و مهما یکن عند امرء من خلیقةو ان خالها تخفی علی الناس تعلم . (از منتهی الارب ).مهما را سه م
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی مخزومی بصری ، مکنی به ابومحمد. وی در بصره متولد شده و در ری سکونت داشته است . او بر بیشتر شاعران عصر برتری دارد و از شاعران عراق در ردیف ابن نباته و ابن بابک و از شاعران جبل برابر با رستمی و خازن است . او را تصنیفاتی است که از آن جمله میت
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منیربن احمدبن مفلح ابوالحسین الاطرابلسی الشاعر الرفاء، ملقب بمهذب الملک یا مهذب الدین عین الزمان . مولد او به سال 473 هَ .ق . و وفات وی در حلب بجمادی الاَّخره ٔ سنه ٔ 548 بوده است
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح بوده است نامیده شده و در همان بلد نشو و نما یافته و بتأییدات یزدانی بسعادت تحصیل ع
تخفیرلغتنامه دهخداتخفیر. [ ت َ ] (ع مص ) زینهار دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بدرقه و نگاهبان شدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در زینهار قرار دادن کسی را و در ایمنی گذاشتن او را و حمایت کردن از وی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تسویر. (اقرب الموارد) (المنجد). || شرم زد
تخفیسلغتنامه دهخداتخفیس . [ ت َ ] (ع مص ) اندک یا بسیار آب ریختن در شراب . (منتهی الارب ). آب ریختن در شراب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خَفَّس َ من الماء و اَخْفَس َ؛ اقل او اکثر من شربه . (اقرب الموارد).
تخفیشلغتنامه دهخداتخفیش . [ ت َ ] (ع مص ) ویران کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ویران کردن بناء را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بر زمین افکندن کسی را و پاسپر کردن او. || ضعیف شدن بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). || چسبیدن به زمین .
تخفیضلغتنامه دهخداتخفیض . [ ت َ ] (ع مص ) آهسته گفتن سخن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): خَفّض القول یا فلان ؛ آهسته بگو ای فلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آسان و سبک کردن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سبک کردن . (المنجد). فروگذاشتن و آسان کردن . (آنندراج ): خ
تخفیف دادنلغتنامه دهخداتخفیف دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . کم کردن . کاستن . (ناظم الاطباء). سبک ساختن . کاستن رنج : حدیث عشق دراز است و یار نازک طبعدماغ دردسرش نیست میدهم تخفیف .طالب آملی (از آنندراج ).
مستخفیلغتنامه دهخدامستخفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستخف . نهان و پوشیده گردنده . (آنندراج ). آنکه خود را پنهان و پوشیده می گرداند. رجوع به استخفاء شود.