تراطنلغتنامه دهخداتراطن . [ ت َ طُ ] (ع مص ) لوترا گفتن نه به لغت عرب . (زوزنی ). همدیگر سخن بزبان عجم گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). یقال : رأیت اعجمیین یتراطنان . (اقرب الموارد).
ترثنلغتنامه دهخداترثن . [ ت َ رَث ْ ث ُ ] (ع مص ) طلا کردن روی را به غُمْرة که نوعی از طلا است که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طلا کردن زن روی را به غمره . (از لسان العرب ).
ترثینلغتنامه دهخداترثین . [ ت َ ] (ع مص ) نیک باریدن باران و تر کردن زمین را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شدد للمبالغة. (منتهی الارب ).
متراطنلغتنامه دهخدامتراطن . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) همدیگر سخن به زبان عجم گوینده . (آنندراج ). مشغول به گفتگوی با همدیگر به زبان غیر از زبان تازی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراطن شود.
متراطنلغتنامه دهخدامتراطن . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) همدیگر سخن به زبان عجم گوینده . (آنندراج ). مشغول به گفتگوی با همدیگر به زبان غیر از زبان تازی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراطن شود.