ترخونلغتنامه دهخداترخون . [ ت َ ] (اِ) مردم خونی و تونی و بیباک و دزد و اوباش را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) : تو ترخان و ترخون ز جور تو خواجودل از غم چو خانی و رخ زرّ خانی . خواجوی کرم
ترخونفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با ساقههای راست و نازک و برگهای دراز، باریک، خوشبو، و کمی تندمزه که جزء سبزیهای خوردنی بهصورت خام مصرف میشود. اشتهاآور و زودهضم و برای تسکین دلدرد و رفع یبوست نافع است.
ترخونفرهنگ فارسی معین(تَ) (اِ.) گیاهی با برگ های دراز و باریک و ساقة نازک و راست که بوی خوش و مزة تند دارد و برای یبوست مفید است .
طرخونلغتنامه دهخداطرخون . [ طَ ] (اِخ )لقب عام ملوک سمرقند. (الاَّثار الباقیه چ اروپا ص 101). نام ملک سغد. رجوع به طرخان شود : و از آنجا ما را نامه ای نوشتند، به ملک طرخون . (مجمل التواریخ والقصص ص 490)
طرخونلغتنامه دهخداطرخون . [ طَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است ، معرب ترخ ، بیخ ریشه های آن عاقرقرحا است ، قاطع شهوت است . (منتهی الارب ). گفته اند که عاقرقرحا بیخ طرخون کوهی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کوهیش را عاقرقرحا خوانند. (نزهةالقلوب ). ابوعلی در مفردات قانون گوید: گویند عاقرقرحا ریشه ٔ طرخون
بیخ طرخون کوهیلغتنامه دهخدابیخ طرخون کوهی . [ خ ِ طَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عاقرقرحا است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
شترخونلغتنامه دهخداشترخون . [ ش ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . دارای 75 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، پشم و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
کژترخونلغتنامه دهخداکژترخون . [ ک َ ت َ ] (اِ) دارویی است که آن را عاقرقرحا خوانند، قوت باه دهد. کژطرخون . (برهان ). نام دارویی است که آن را کاکره و اکلکرا گویند و معرب آن عاقرقرحاست قوت باه دهد. (آنندراج ). کزطرخون . نباتی است در مغرب کثیرالوجود و در شکل و شاخ و برگ و گل شبیه به بابونه ٔ بزرگ و