ترشحلغتنامه دهخداترشح . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): ترشح الفصیل ؛ اذا قوی علی المشی مع امه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جاری شدن آب از میان سنگها. (از المنجد). تراوید
ترشحفرهنگ فارسی عمید۱. = تراویدن۲. پاشیده شدن مایعات به لباس یا بدن و مانند آن.۳. تراوش آب از خلال سنگ یا چیز دیگر.۴. [قدیمی] بهتدریج قوت گرفتن، توانا شدن، و شایستگی حاصل کردن برای کاری.
ترشحsecretionواژههای مصوب فرهنگستان1. فرایندی که در آن برخی یاختهها و غدهها موادی با اثر کاراندامشناختی خاص تولید میکنند و با پخش مستقیم یا ازطریق مجرایی آنها را به بیرون میرانند 2. مادهای با اثر کاراندامشناختی خاص که برخی یاختهها و غدهها تولید و خارج میکنند
ترشحاتلغتنامه دهخداترشحات . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع اِ) ج ِترشح . تراوشها. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشح شود.
ترشحسازsecretor 1واژههای مصوب فرهنگستانشخصی که در بزاق یا دیگر ترشحات بدن وی پادگنهای گروههای خونی ABO یافت میشود
ترشحاتلغتنامه دهخداترشحات . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع اِ) ج ِترشح . تراوشها. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشح شود.
ترشحسازsecretor 1واژههای مصوب فرهنگستانشخصی که در بزاق یا دیگر ترشحات بدن وی پادگنهای گروههای خونی ABO یافت میشود
ترشح کردنsecreteواژههای مصوب فرهنگستانعمل تولید و خروج موادی با اثر کاراندامشناختی خاص از برخی یاختهها و غدهها
مترشحلغتنامه دهخدامترشح . [ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ع ص )تراونده . (آنندراج ) (غیاث ). ترشح کننده . تراونده ٔ چیزی از چیزی : شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). || تربیت شده . مربی . مرشح :</sp
مسترشحلغتنامه دهخدامسترشح . [ م ُ ت َ ش َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استرشاح . جای تربیت یافتن ستورریزگان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استرشاح شود.
غدد مترشحلغتنامه دهخداغدد مترشح . [ غ ُ دَ دِ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غدد تراوا. غدد مترشح بر دو قسم اند: یکی مترشح خارجی که ترشحات خود را به وسیله ٔ مجرائی به خارج میزیزند مثل غدد بزاقی و غیره ، و دیگری غدد بسته که ترشحات خود را به خارج نمیریزند و ماده ٔ مترشح این غدد معمولاً