ترنانهلغتنامه دهخداترنانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) نانخورش را گویند و آنرا به تازی ادام خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). نان خورش را گویند یعنی هر چیز که آن را با نان توان خورد همچو ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن و به عربی ادام خوانند. (برهان ). ادام و نانخورش .
ترنانهفرهنگ فارسی عمیدهرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه، و امثال آن؛ نانخورش: ◻︎ سائلی آمد بهسوی خانهای / خشکنانه خواست یا ترنانهای (مولوی: ۸۹۷).
طرنیانةلغتنامه دهخداطرنیانة. [ طِ ن َ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ). شهری است به اندلس از ناحیه ٔ قبرة. (معجم البلدان ج 6 ص 46).
خشکنانهلغتنامه دهخداخشکنانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) : چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کدتا خشکنانه ٔ او شود از مشتری ترنانه ای .مولوی (از انج
اداملغتنامه دهخداادام . [ اِ ] (ع اِ) خورش . نانخورش . نانخورشی اعم از مایع و غیر آن و صبغ نانخورش مایع است . ترنانه . قاتق . ابا: در ادام بودن گوشت میان فقها اختلاف است . (منتهی الارب ). ج ، اُدُم ، آدمه ، آدام : در مطبخ فلک که دو نانست گرم و سردغم به نواله ٔ
نانخورشلغتنامه دهخدانانخورش . [ خوَ / خ ُ رِ ] (اِ مرکب ) آنچه که نان به آن خورده شود خواه آن چیز نمکین باشد خواه شیرین خواه ترش ، به هندی سالن گویند. (غیاث اللغات ). تره و ترب و پیاز و جز آن که بدان نان خورده شود. (آنندراج ). صغ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (