تسدیدلغتنامه دهخداتسدید. [ ت َ ] (ع مص ) توفیق دادن . (تاج المصادر بیهقی ). توفیق صواب و سداد دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکو کردن و توفیق صواب و سداد دادن خدا کسی را در قول و عمل . (از متن اللغة). توفیق دادن و ارشاد کردن کسی را بر سداد یا در صواب در کردار و گفتار. (از اقرب ال
تسدیدفرهنگ فارسی عمید۱. استوار کردن.۲. راستودرست کردن؛ راست گردانیدن.۳. کسی را بهصواب و سداد راهنمایی کردن.
تصددلغتنامه دهخداتصدد. [ ت َ ص َدْ دُ ] (ع مص ) پیش آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعرض . (اقرب الموارد).
تسددلغتنامه دهخداتسدد. [ ت َ س َدْ دُ ] (ع مص ) بسته شدن رخنه و جز آن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || مطاوعه ٔ تشدید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || استقامت یافتن . (از اقرب الموارد).
تشددلغتنامه دهخداتشدد. [ ت َ ش َدْ دُ ] (ع مص )سخت شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سخت و دشوارشدن کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سختی نمودن در چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سختی کردن در کار. (از المنجد). سختی کردن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). شدت و قوت آشکار ک
تشدیدلغتنامه دهخداتشدید. [ ت َ ] (اِ) علامتی چون سرسین « ّ » که بر روی حرفی گذارند تا مشدد تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام علامت املایی مانند دندانه های سین که چون آن را بر بالای حرفی گذارند آن حرف دو مرتبه خوانده شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تشدیدلغتنامه دهخداتشدید. [ ت َ ] (ع مص ) استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قوت دادن و گران نمودن ، خلاف تخفیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سختی نهادن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سختی نمودن . (غیاث اللغا
مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کننده ٔ نیزه و در طول نهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موفق کننده و ارشادکننده کسی را به گفتار و کردار سداد و صواب . (از اقرب الموارد). || که سد کند. سده آرنده . بندنده .هر خلط کثیف که
مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. (منتهی الارب ). مُقوَّم . (اقرب الموارد). راست و درست گردانیده .- رأی مسدد ؛ اندیشه ٔ محکم و استوار : فاعل فعل تمام و قول مص
راست و درستلغتنامه دهخداراست و درست . [ ت ُ دُ رُ ] (ترکیب عطفی ،ص مرکب ) آنکه براستی و درستی متّصف باشد. (یادداشت مؤلف ): آدم راست و درستی است . تسدید؛ راست و درست نمودن . (آنندراج ). راست و درست کردن . (منتهی الارب ).