تسویدلغتنامه دهخداتسوید. [ ت َ س ْ ] (ع مص ) مهتر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ). مهتر گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سید و رئیس کردن کسی را. (از متن اللغة). سید گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سیاه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دها
تسویدفرهنگ مترادف و متضاد۱. سیاه کردن ۲. پیشنویس کردن، چرکنویس کردن، مسوده کردن ≠ پاکنویس کردن ۳. نگاشتن، نوشتن
تسودلغتنامه دهخداتسود. [ ت َ س َ وْ وُ ] (ع مص ) نکاح کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزوج . (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). مطاوع تسوید.(از المنجد). و رجوع به تسوید شود. || کارزار کردن قوم : تسودالقوم اقتتلوا. (از متن اللغة).
تسویتلغتنامه دهخداتسویت . [ ت َ س ْ ی َ ] (ع مص ) تسویة: دوازده خانه را تسویت چگونه باید کردن . (التفهیم بیرونی ص 309). و رجوع به تسویة و تسویة البیوت و التفهیم چ جلال همایی صص 309 - 311 شود.<
تسویطلغتنامه دهخداتسویط. [ ت َ س ْ ] (ع مص ) بسیار بیامیختن . (تاج المصادر بیهقی ). بیامیختن .(از زوزنی ). آمیختن چیزی را به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محتوی دیگ را بهم آمیختن . (از متن اللغة). || زملوق از شاخ گندنا برآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از م
تشویذلغتنامه دهخداتشویذ. [ ت َش ْ ] (ع مص ) مایل به غروب شدن آفتاب . || درگرفتن ابر آفتاب را و پوشش مانند تنک وبی آب گرداگرد آن شدن . || عمامه بر سر بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تشودلغتنامه دهخداتشود. [ ت َ ش َوْ وُ ] (ع مص ) برآمدن آفتاب یا بلند شدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تشوید. برآمدن آفتاب و ابومنصور گوید که صواب با ذال است . (از اقرب الموارد).
تسودلغتنامه دهخداتسود. [ ت َ س َ وْ وُ ] (ع مص ) نکاح کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزوج . (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). مطاوع تسوید.(از المنجد). و رجوع به تسوید شود. || کارزار کردن قوم : تسودالقوم اقتتلوا. (از متن اللغة).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر بلادری مکنی به ابوالعباس است . او راست : استقصاء فی الأنساب و الاخبار. و آن را در چهل مجلّد تسوید کرد و بتکمیل آن توفیق نیافت . (کشف الظنون ).
مسودلغتنامه دهخدامسود. [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسوید. سیاه شده . (از منتهی الارب ). سیاه کرده شده . سیاه : گازر مباش کز پی تزیین دیگری جامه سپید کرد و ورا رو مسود است . ابن یمین .|| نوشته شده . || سیّد. (یادداشت مرحوم
سیاه کردنلغتنامه دهخداسیاه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سفع. (ترجمان القرآن ). تسوید. (دهار) (منتهی الارب ). تاریک کردن : گر ایزد بخواهد من از کین شاه کنم بر تو خورشید روشن سیاه . فردوسی .- سیاه کردن عمر ؛ گذراند
تعصیبلغتنامه دهخداتعصیب . [ ت َ ] (ع مص ) عصابة بسر بازبستن . (تاج المصادر بیهقی ). عصابة بر سر بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || تاج بر سر نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || شمشیر بستن فلان را مانند تعمیم . (از اقرب الموارد). || شکم بستن از گرسنگی . (تاج المصادر ب