تشاملغتنامه دهخداتشام .[ ت َ م م ] (ع مص ) یکدیگر را بوییدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء): الارواح تتشام ّ کما تتشام ّ الخیل . (اقرب الموارد). و رجوع به تشامم و تشمیم شود. || در نظر حریف آمدن . (ناظم الاطباء). این معنی در متن دیگر دیده نشد.
طساملغتنامه دهخداطسام . [ طُ ] (ع ص ، اِ) کثیر. بسیار. یقال : رأیته فی طسام الغبار؛ ای فی کثیره . طَسام و طَسّام مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تشؤملغتنامه دهخداتشؤم . [ ت َ ش َءْ ءُ ] (ع مص ) خویشتن را به شام نسبت کردن . || بسوی چپ گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسوی دست چپ کسی شدن . || فال بد زدن بچیزی و یعدی بالباء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضدتیمن . (اقرب الموارد).
متشائملغتنامه دهخدامتشائم . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) فال بدزننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کسی که اندیشه ٔ بد می کند و بر بدی تفأل می زند، و فالگوی به بدی . (ناظم الاطباء). || کسی که از جانب چپ کسی و یا چیزی می رود و درمی آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الار
مناعیلغتنامه دهخدامناعی . [ م َن ْ نا ] (حامص ) صفت و چگونگی مناع . مناع بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناع شود. || از این کلمه در تداول عامه ، عیب جویی و یا شماتت و نکوهش اراده شود: مناعی مکن سرت می آید ؛ یعنی عیب مکن چه خود نیز بدان عیب دچار شوی ، و این از نوع تطیر و تشائم است
منذراتلغتنامه دهخدامنذرات . [ م ُ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منذرة. بیم کنندگان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || نامی است که مسلمانان بر حالاتی داده اند که گویند واقع می شد و ایرانیان بدان تشائم می کردند بر زوال ملک خویش مقارن ولادت رسول (ص ) و پس از آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یعقوبی
متشائملغتنامه دهخدامتشائم . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) فال بدزننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کسی که اندیشه ٔ بد می کند و بر بدی تفأل می زند، و فالگوی به بدی . (ناظم الاطباء). || کسی که از جانب چپ کسی و یا چیزی می رود و درمی آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الار