تعدیهفرهنگ فارسی عمید۱. روا داشتن؛ نافذ گرانیدن.۲. امری را رها و ترک کردن.۳. کسی را از کاری منصرف ساختن.۴. (ادبی) متعدی ساختن فعل لازم.
تعدیهفرهنگ فارسی معین(تَ یِ) [ ع . تعدیة ] (مص م .) 1 - کسی را از کاری منصرف کردن . 2 - فعل لازم را متعدی کردن . 3 - گذرانیدن .
تهدیةلغتنامه دهخداتهدیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) هدیه فرستادن و دادن . || جدا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعدیةلغتنامه دهخداتعدیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) بازگردانیدن از کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مشغول ساختن کسی را بکاری . || بازگرداندن کسی را از کاری . || واگذاشتن کسی کاری را. (از اقرب الموارد). || فاگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درگذرانیدن . (دهار). گذران
تعضیهلغتنامه دهخداتعضیه . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ع ض هَ») خار بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). بریدن عضاه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تعضیةلغتنامه دهخداتعضیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ع ض و») عضوعضو کردن و پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اندام اندام کردن و جدا نمودن و منه الحدیث : لاتعضیة فی المیراث الا فیما حمل القسم ؛ ای لاتجزیة فی الشی ٔ کالحبةمن الجوهر ولکنه یباع فیقسم ثمنه . (منتهی الارب ). پاره پاره کردن و جدا نمو
شاشانیدنلغتنامه دهخداشاشانیدن . [ دَ ] (مص ) تعدیه ٔ شاشیدن . شاشاندن . رجوع به شاشیدن و شاشاندن شود.
شاشاندنلغتنامه دهخداشاشاندن . [ دَ ] (مص ) تعدیه ٔ شاشیدن . شاشانیدن . واداشتن به شاشیدن . وادار کردن که بشاشد. رجوع به شاشیدن شود.
تفعیللغتنامه دهخداتفعیل . [ ت َ ] (ع مص ) یکی از اوزان ابواب ثلاثی مزیدفیه و این باب بیشتر برای تعدیه ٔ فعل آید. و رجوع به نشوء اللغة ص 15 شود.
اندنلغتنامه دهخدااندن . [ اَ دَ ] (پسوند) یا انیدن علامت تعدیه ٔ فعل است در زبان فارسی . (یادداشت مؤلف ). در دستور پنج استاد ج 1 ص 112 آمده : «طریق متعدی ساختن فعل آن است که به آخر صیغه ٔ امر حاضر مفرد (آنید) یا (اند) افزوده
درگذرانیدنلغتنامه دهخدادرگذرانیدن . [ دَ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) درگذراندن . داشتن که بگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). اطاشة. افاقة. (تاج المصادر بیهقی ). امضاء. امغار. (منتهی الارب ). فصد. تعدیة. (دهار): ازهاق ؛ درگذرانیدن تیر از نشانه . اعتاق ؛ درگذرانیدن اسب را در دوانیدن . امحاط؛ درگذرانیدن تیر را