تمیمهفرهنگ فارسی معین(تَ مِ) [ ع . تمیمة ] (اِ.) طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند. ج . تمایم .
تمیمةلغتنامه دهخداتمیمة. [ ت َ م َ ] (ع اِ) تعویذ ومهره ٔ پیسه که در رشته کرده در گردن اندازند برای دفع چشم بد. ج ، تمیم ، تمائم . و فی الحدیث : من علق تمیمة فلا اتم اﷲ له و اما المعاذات اذا کتب فیها القرآن و اسمأاﷲتعالی فلابأس بها. (منتهی الارب ). به معنی تعویذ و مهره ٔ سیاه و سفید که در گر
تمیمیةلغتنامه دهخداتمیمیة. [ ت َی ْ ی َ ] (اِخ ) از فرق غلات و مشبهه ٔ شیعه . از اصحاب زرارةبن اعین می باشند و بهمین سبب زراریه هم نامیده می شوند. این فرقه علم و قدرت و حیات و سمع و بصر را برای خدای تعالی حادث می دانستند و در باب امامت نیز از واقفه بودند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص <
تیممگهلغتنامه دهخداتیممگه . [ ت َ ی َم ْ م ُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) تیممگاه : ز آتشین آه بن دریا راچون تیممگه عطشان چه کنم . خاقانی .اگر بوی خشمش برد مغز دریاتیممگهی در بیابان نماید. خاقانی .رجوع به تیم
تیممگاهلغتنامه دهخداتیممگاه . [ ت َ ی َم ْ م ُ ] (اِ مرکب ) تیممگه . جای تیمم . خاک پاکیزه ای که بر آن تیمم توان کرد. خاکی خشک و عاری از رطوبت : دجله ز تف آه خود، کردم تیممگاه خودبغداد را در راه خود از دیده طوفان دیده ام . خاقانی .شده
تمیملغتنامه دهخداتمیم . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تمیمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تمیمة شود.
تمائملغتنامه دهخداتمائم . [ ت َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ تمیمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تمیمة شود. || و اماطة التمائم ؛ کنایة عن الکبر. (اقرب الموارد).