تنصیفلغتنامه دهخداتنصیف . [ ت َ ] (ع مص ) به دو نیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دونیم کردن چیزی را و از هم نصف نصف کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نزد محاسبان عبارت است از بیرون ساختن نیمی از عدد را... (از کشاف اصطلاحات ا
تنسفلغتنامه دهخداتنسف . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) هر دو دست گرفته بپای خود لغزانیدن حریف را در کشتی ، یقال : تنسف فی الصراع ؛ اذا قبض بیدیه ثم عرض له رجله لیعثره . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنشفلغتنامه دهخداتنشف . [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) آب و جز آن در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ). در خویشتن چیدن . (زوزنی ). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن . (از اقرب الم
تنشولغتنامه دهخداتنشؤ. [ ت َ ن َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) کوچ کردن و رفتن در حاجت خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنشیفلغتنامه دهخداتنشیف . [ ت َ ] (ع مص ) به خرقه و مانند آن گرفتن آب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنشف شود. || بانشافه شدن شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). گاه پرشیر و گاه بدون شیر شدن پستان ناقه ، واین حالت نزدیک نتاج دادن حیوان حادث شود. (از اق
تنصفلغتنامه دهخداتنصف . [ ت َ ن َص ْ ص ُ ] (ع مص ) سرپوشنه برافکندن زن . (از تاج المصادر بیهقی ). معجر پوشیدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خدمت کردن . (تاج المصادربیهقی ). خدمت کردن و خدمت خواستن ، از اضداد است . || خواستن آنچه نزد کسی باشد. || فروتنی نم
منصفلغتنامه دهخدامنصف . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دو نیم کرده . دوبخش شده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قاضی امام فخر که فرزند آصفی با آصف سلیمان سیب منصفی . سوزنی (یادداشت ایضاً).رجوع به تنصیف شود. || نزد محاسبان عبارت است از حاصل
منصفلغتنامه دهخدامنصف . [ م ُ ن َص ْ ص ِ ] (ع ص ) دونیم کننده . دوبخش کننده . نصف کننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تنصیف شود.- منصف الزاویه ؛ (اصطلاح هندسه ) خطی است که از رأس زاویه رسم شود و زاویه را به دو بخش متساوی قسمت کند. فرهنگستان ایران «نیمساز» را ب
منصورلغتنامه دهخدامنصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عراق ، مکنی به ابونصر از ریاضی دانان بزرگ قرن چهارم هجری قمری ومعاصر ابوریحان بیرونی بوده است و به نام ابوریحان دوازده کتاب در فنون مختلف ریاضی تألیف کرده و ابوریحان خود در رساله ای که در فهرست تألیفات خود نوشته و در مقدمه ٔ کتاب الاَّثارالب