تهافتلغتنامه دهخداتهافت . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) افتادن . || پیاپی بیفتادن . (زوزنی ). پاره پاره افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بپای درافتادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بکتوزون چون اصرار او بر جهل و غوایت و تهافت او در مهاوی ضلالت بدید، ساز محاربت ترتیب داد.
تهافتفرهنگ فارسی عمید۱. پیاپی افتادن.۲. پیاپی آمدن.۳. ازدحام مردم در کنار آب.۴. پریدن پروانهها بر گرد شمع.۵. پیدرپی افتادن و مردن.۶. روی هم ریختن.
تحفیضلغتنامه دهخداتحفیض . [ ت َ ] (ع مص ) انداختن چیزی را از دست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پراکندن تخم را و انداختن از دست . (آنندراج ):و حُفضت النذور و اردفتهم فضول اﷲ و انتهت القسوم . امیةبن ابی الصلت (در صفت بهشت ).<
قیاس شرطیلغتنامه دهخداقیاس شرطی . [ س ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقدمات هر قیاس ممکن است شرطی محض باشد و ممکن است حملی محض باشد و ممکن است مرکب از حملی و شرطی باشد. (فرهنگ فارسی معین از تهافت التهافت ص 436).
یحیی دیلمیلغتنامه دهخدایحیی دیلمی . [ ی َح ْ یا دَ ل َ ] (اِخ ) او را کتابی بوده است در رد بر فلاسفه و گویند تهافت الفلاسفه ٔ امام غزالی انتحال یا اقتباس از این کتاب است . (یادداشت مؤلف ). یحیی دیلمی از قدیمترین حکما و دانشمندان و فلاسفه بود و مذهب نصاری داشت . حضرت علی (ع ) دستور داد او را از فار
مهاویلغتنامه دهخدامهاوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَهْوی ̍ و مَهْواة. (اقرب الموارد). مغاکهایی که میان دو کوه باشد. پستیهای زمین میان دو کوه : بقایای امم در مهاوی قصور و نقصان قرار گرفته . (تاریخ بیهق ص 4). کوکب کتابت از مهاوی هبوط به اوج ثر
متهافتلغتنامه دهخدامتهافت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) پیاپی آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گروه به سرعت و پیاپی ازدحام کننده . (ناظم الاطباء). || به خطا و شر درافتاده : مضی علم العلم الذی کان مقنعاًفلم یبق الا کاذب متهافت .یحیی بن علی منجم در رثاء ثابت بن
قض ءلغتنامه دهخداقض ء. [ ق َض ْءْ ] (ع مص ) تباه شدن و بوی گرفتن از نمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تهافُت . (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کهنه شدن . (اقرب الموارد). گویند: قضی ٔ الثوب و الحبل ؛ اخلق و تقطع اوطال دفنه فی الارض حتی ینهک . (اقرب ال
متهافتلغتنامه دهخدامتهافت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ، اِ) گیاه بیاره و به اصطلاح گیاه شناسی هر گیاهی که به اجسام مجاور، خود را متصل کرده و بلند میگردد مانند لبلاب . (ناظم الاطباء).
متهافتلغتنامه دهخدامتهافت . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) پیاپی آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گروه به سرعت و پیاپی ازدحام کننده . (ناظم الاطباء). || به خطا و شر درافتاده : مضی علم العلم الذی کان مقنعاًفلم یبق الا کاذب متهافت .یحیی بن علی منجم در رثاء ثابت بن
متهافتفرهنگ فارسی معین(مُ تَ فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لغزنده ، لغزش کننده . 2 - پیاپی آینده ؛ ج . متهافتین .