توابلغتنامه دهخداتواب . [ ت َوْ وا ] (ع ص ) نعت است از توبه بمعنی بازگشتن از گناه ، و بمعنی مهربان شدن خدای بر کسی ، یقال : هو تواب علی عباده . (منتهی الارب ). توبه پذیرنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ابوالفتوح رازی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (السامی فی الاسامی از یادداشت ایضاً). توبه پذیر.
توابفرهنگ فارسی عمید۱. بازگشتکننده از گناه؛ توبهکننده.۲. بخشایندۀ گناه؛ ارزانیدارندۀ توبه؛ توبهپذیرنده.۳. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی.
توائبلغتنامه دهخداتوائب . [ ت َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تائب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تائب شود.
ثوابلغتنامه دهخداثواب . [ ] (اِخ ) مردی صاحب تدبیر و شجاعت وزیر حضرت داود قاتل شلوم بن داود که به دست سلیمان بقتل رسید. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 43).
توأبانیانلغتنامه دهخداتوأبانیان . [ ت َ ءَ نی یا ] (ع اِ) (از «ؤب » و «ت ٔب ») (به صیغه ٔ تثنیه ) دو سر پستان پیشین ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
توأبةلغتنامه دهخداتوأبة. [ ت ُ ءَ ب َ ] (ع اِ) (از «ؤب »)تُؤَبة. (اقرب الموارد). عار و ننگ و فضیحت و رسوائی و هر چیز که از آن شرم داشته می شود. (ناظم الاطباء). خواری و رسوائی . عار. حیاء. (از اقرب الموارد).
توابعلغتنامه دهخداتوابع. [ ت َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تابع. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است . (آنندراج ). ج ِ تابعة. (ناظم الاطباء). || ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند «حَسَن بَسَن »
توابللغتنامه دهخداتوابل . [ ت َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ تابِل و تابَل و توبَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصالح طعام ، مثل زیره وقرنفل و فلفل و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اشیاء خشکی است که در دیگ کنند جهت خوش طعمی غذا. (از بحر الجواهر). اسم اصطلاحی ادویه ٔ یابسه است که د
توابهلغتنامه دهخداتوابه . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) نام مبارزی است تورانی که پسر او برته نام داشت . (برهان ) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی . (از فهرست ولف ) : ز تخم توابه چو هشتادوپنج سواران رزم و نگهدار گنج .<p class="autho
متأسففرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی سف، پشیمان، دلتنگ، آرزومند، نادم، تواب، منصرف، متألم بیزار، غمگین، ناراحت
بازگردندهلغتنامه دهخدابازگردنده .[ گ َ دَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رجوع کننده . عائد. عائده . تواب ؛ بازگردنده ٔ از گناه . تائب . (منتهی الارب ).
توابع ارسنجانلغتنامه دهخداتوابع ارسنجان . [ ت َ ب ِ ع ِ اَ س َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش زرقان شهرستان شیراز است و از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 11600 تن سکنه دارد و آبادیهای مهم آن عبارتند از: ارسنجان جمال آباد، ک
توابع شالینگ چاللغتنامه دهخداتوابع شالینگ چال . [ ت َ ب ِ ع ِ ] (اِخ )نام محلی است در 38هزارگزی بابل ، ییلاقی که در حدود 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
توابع کجورلغتنامه دهخداتوابع کجور. [ ت َ ب ِ ع ِ ک ُ ] (اِخ )یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان نوشهر است که 4100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
توابعلغتنامه دهخداتوابع. [ ت َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تابع. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است . (آنندراج ). ج ِ تابعة. (ناظم الاطباء). || ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند «حَسَن بَسَن »
توابللغتنامه دهخداتوابل . [ ت َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ تابِل و تابَل و توبَل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصالح طعام ، مثل زیره وقرنفل و فلفل و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اشیاء خشکی است که در دیگ کنند جهت خوش طعمی غذا. (از بحر الجواهر). اسم اصطلاحی ادویه ٔ یابسه است که د