تشر زدنلغتنامه دهخداتشر زدن . [ ت َ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) توپیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). عتاب کردن . پرخاش کردن . و رجوع به تشر شود.
تشرزدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی زدن، توپیدن، نعره زدن، دادوبیداد کردن، عربده کشیدن، تندی کردن، ازکوره دررفتن، آزردن، احترام نگذاشتن
بانگ آوردنلغتنامه دهخدابانگ آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آواکردن . فریاد کردن .- بانگ آوردن از... ؛ آوا برآوردن از : چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته . رودکی .-