تکمیللغتنامه دهخداتکمیل . [ ت َ ] (ع مص ) تمام کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام گردانیدن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام گردانیدن . و با لفظ دادن مستعمل .(آنندراج ). کامل گردانیدن و نیکو کردن . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح تصوف ) از فنون تص
تکمیلsuppletionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی ساختواژی که بر مبنای آن در یک صیغگان صورتهایی از دو یا چند ریشة مختلف مکمل یکدیگر واقع میشوند
تکمیلدیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplished, complete, completion, finalization, integration, perfection, finished
تقمللغتنامه دهخداتقمل . [ت َ ق َم ْ م ُ ] (ع مص ) اندک فربهی که نخستین پیدا گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکمللغتنامه دهخداتکمل .[ ت َ ک َم ْ م ُ ] (ع مص ) تمام شدن و تمام کردن . لازم ومتعدی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تکامل . اکتمال . کامل شدن چیزی . (از اقرب الموارد).
تکمیل دادنلغتنامه دهخداتکمیل دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن . کمال دادن . به حد تمامی و نیکویی رسانیدن : سایه ای کز مدد مد سوادش داده ست دست کحال قضا دیده ٔدین را تکمیل . انوری .رجوع به تکمیل شود.
تکمیل کردنلغتنامه دهخداتکمیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن . تمام کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تکمیل شود.
تکمیلسازیcomplementation 1واژههای مصوب فرهنگستانایجاد یک رخنمود طبیعی در نتیجۀ دو جهش مختلف در یک ناجورهسته (heterokaryon) یا یک دولاد متـ . تکمیلسازی ژنی genetic complementation
تکمیلنشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یلنشده، ناتمام بدون آمادگی، ناآماده ناپخته، نرسیده، کال، نارس خام، بیشکل وقفه افتاده، متوقفشده، وقفهدار، گسیخته معلق، موکول به، منوط به درجریان، درجریان ساخت، آغازین نیمهتمام، نیمهساخته، نیمهکاره ولشده، واگذاشته [مورد غفلت واقع شده]
تکمیل دادنلغتنامه دهخداتکمیل دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن . کمال دادن . به حد تمامی و نیکویی رسانیدن : سایه ای کز مدد مد سوادش داده ست دست کحال قضا دیده ٔدین را تکمیل . انوری .رجوع به تکمیل شود.
تکمیل دادنلغتنامه دهخداتکمیل دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن . کمال دادن . به حد تمامی و نیکویی رسانیدن : سایه ای کز مدد مد سوادش داده ست دست کحال قضا دیده ٔدین را تکمیل . انوری .رجوع به تکمیل شود.
تکمیل کردنلغتنامه دهخداتکمیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن . تمام کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تکمیل شود.
تکمیل جزئیpartial suppletionواژههای مصوب فرهنگستانگونهای تکمیل که در آن بخشی از صورتهای مکمل ثابت میماند
تکمیلسازیcomplementation 1واژههای مصوب فرهنگستانایجاد یک رخنمود طبیعی در نتیجۀ دو جهش مختلف در یک ناجورهسته (heterokaryon) یا یک دولاد متـ . تکمیلسازی ژنی genetic complementation
عدم تکمیلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل م تکمیل، عدم خاتمه، تکلف، بینتیجگی، بیهودگی، عدم موفقیت، شکست عدمتحقق عدم انجام (اجرا)، عدم پیگیری، کوتاهی، قصور، اهمال، غفلت ناتوانیدر ایفای تعهدات، عدم کفایت نارسایی، ناکارایی، کاستی، تمام راه را نرفتن نپختگی، فقدان بلوغ، فقدان آمادگی، توسعهنیافتگی، عقبماندگی کار بدون نتیجه، پا