تیزگاملغتنامه دهخداتیزگام . (ص مرکب ) تیزقدم و تیزتک . (آنندراج ). تندرو و اسب راهوار. (ناظم الاطباء). سریع : هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام . فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).شهنشاه برداشت زین و لگام <br
تیزگامیلغتنامه دهخداتیزگامی . (حامص مرکب ) تندروی . تیزتگی : ولی چون کرد حیرت تیزگامی عنایت بانگ برزد کای نظامی . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
آهوفغندلغتنامه دهخداآهوفغند. [ ف َ غ َ ] (ص مرکب ) آهوجه : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
بغانوشلغتنامه دهخدابغانوش . [ ب َ ] (اِ) اسب تیزگام و خوش قدم . (آنندراج ). اسب تندرو. (ناظم الاطباء).
آهسته خویلغتنامه دهخداآهسته خوی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آرام : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
آهوفغندفرهنگ فارسی عمیدآنکه مانند آهو جستوخیز کند؛ آهوجه: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک/ هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
تیزگامیلغتنامه دهخداتیزگامی . (حامص مرکب ) تندروی . تیزتگی : ولی چون کرد حیرت تیزگامی عنایت بانگ برزد کای نظامی . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.