ثقبلغتنامه دهخداثقب . [ ث َ ] (اِخ ) ابن فروه ٔ ساعدی . صحابی انصاری است . بعضی نام او را ثقیب گفته اند بر وزن زُبیر. وی در غزوه ٔ احد شهادت یافت واو واقف به انساب انصار بود. رجوع به ثقف ... شود.
ثقبلغتنامه دهخداثقب . [ ث َ ] (ع مص ) سوراخ کردن . || بلند پریدن . || ثقب کوکب ؛ روشن شدن ستاره . || ثقب رائحه ؛ دمیدن بوی . || ثقب ناقه ؛ بسیار شیر شدن ناقة. || ثقب رأی ؛ نافذ گردیدن رأی .
ثقبلغتنامه دهخداثقب . [ ث ُ ق َ / ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثُقبة. || روزن خانه . سوراخ . ج ، ثقوب و اَثقب : چرخ چون گوز شکسته است از آن روز که ماه چهره چون چهره ٔ بادام جبین پر ثقب است .انوری .
ثقیبلغتنامه دهخداثقیب . [ ث ُ ق َ ] (اِخ ) راهی است به برسوی ثعلبیة بطرف شام . (از مراصد الاطلاع 104).
پتکوبلغتنامه دهخداپتکوب . [ پ َ ] (اِ) آچاری که از گردو و ماست و امثال آن کنند. و رجوع به بتکوب شود.
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث ُ ب َ ] (ع اِ) سوراخ کوچک . سولاخ . (زمخشری ) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روزولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب . مسعود.ج ، ثُقَب . و ثُقب . || ثقبه ٔ اعور . (طب ). || ثقبه ٔ اعور زبان . (طب ). || ثقب
ثقبیلغتنامه دهخداثقبی . [ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ثقّب سنبنده ٔ دانه ٔ لؤلؤ. (سمعانی ). کسپرج سُنبا.
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث َ ق َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است بین حراء و مکه و در زیر آن مزارع است . (مراصد الاطلاع ).
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث ُ ب َ ] (ع اِ) سوراخ کوچک . سولاخ . (زمخشری ) : دو دیده همچون ثقبه گشاده ام شب و روزولیک بی خبر از آفتاب و از مهتاب . مسعود.ج ، ثُقَب . و ثُقب . || ثقبه ٔ اعور . (طب ). || ثقبه ٔ اعور زبان . (طب ). || ثقب
ثقبیلغتنامه دهخداثقبی . [ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ثقّب سنبنده ٔ دانه ٔ لؤلؤ. (سمعانی ). کسپرج سُنبا.
ثقبةلغتنامه دهخداثقبة. [ ث َ ق َ ب َ ] (اِخ ) کوهی است بین حراء و مکه و در زیر آن مزارع است . (مراصد الاطلاع ).
متثقبلغتنامه دهخدامتثقب . [ م ُ ت َ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) سوراخ دار. (آنندراج ). سوراخ کرده . (ناظم الاطباء). || سوراخ دارکننده . (آنندراج ). کسی که با برماه سوراخ می کند. || آتش افروزنده . || پوست کرم خورده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تثقب شود.
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ِ ق َ] (اِخ ) راهی است میان شام و کوفه . (از منتهی الارب ). طریقی است بین یمامه و کوفه . (از معجم البلدان ).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م َ ق َ / م ِ ق َ ] (ع اِ) راه بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ِ ق َ ] (اِخ ) راه عراق از کوفه تا مکه . (از منتهی الارب ). راهی است بین مکه و کوفه . (از معجم البلدان ).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) سوراخ کننده در چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بسیار سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیب شود. || آنکه آتش بر می افروزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).