جابلوسلغتنامه دهخداجابلوس . (ص ) فریبنده و سالوس را گویند و با جیم فارسی هم آمده است . (آنندراج ) (برهان ). بمعنی فریبنده باشد که بچرب سخنی مردم را از راه ببرد. (اوبهی ). چاپلوس . متملق : مکن خویشتن خشمگین جابلوس که بسته بود جابلوس از فسوس .
جابلسلغتنامه دهخداجابلس . [ ب َ ] (اِخ )جابلسا: دو شارستان اند یکی بمشرق و یکی بمغرب است آنکه بمشرق است جابلق است و آنکه بمغرب است جابَلَس خوانند. (ترجمه طبری بلعمی ). و رجوع به جابلسا شود.
جابلصلغتنامه دهخداجابلص . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) شهری است بمغرب ، و لیس ورأه انسی . (منتهی الارب ). شهری است بمغرب که ورای آن شهری دیگر نیست و آن را جابلسا نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به جابلصا و جابلسا شود.
جابلوسیلغتنامه دهخداجابلوسی . (حامص ) چاپلوسی . تملق . رجوع به چاپلوسی شود : از هواداری ما و تو چو مستغنیست یارای رقیب این جابلوسی و لوندی تا بکی ؟کمال خجندی (از فرهنگ ضیا).
جابلوسیلغتنامه دهخداجابلوسی . (حامص ) چاپلوسی . تملق . رجوع به چاپلوسی شود : از هواداری ما و تو چو مستغنیست یارای رقیب این جابلوسی و لوندی تا بکی ؟کمال خجندی (از فرهنگ ضیا).
جالبوسلغتنامه دهخداجالبوس . (ص ) جابلوس و جالبوس هردو بمعنی فریبنده باشد که به چرب سخنی مردم را از راه ببرد. رجوع به جابلوس شود.
جابلوسیلغتنامه دهخداجابلوسی . (حامص ) چاپلوسی . تملق . رجوع به چاپلوسی شود : از هواداری ما و تو چو مستغنیست یارای رقیب این جابلوسی و لوندی تا بکی ؟کمال خجندی (از فرهنگ ضیا).