جریدلغتنامه دهخداجرید. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) روز و سال تمام . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). تمام . (آنندراج ). یوم جرید؛ روز تمام و کذلک عام جرید. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). || شاخ درخت خرما. (آنندراج ). شاخه های درخت خرما و یکی آن جریده است .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از منتهی
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ / زَ رَ ] (ع مص ) زرد اللقمة زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ رَ ] (ع اِ) زره بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جریداءلغتنامه دهخداجریداء. [ ج ُ رَ ] (ع اِ مصغر) جریداءالبطن ؛ وسط آن . (از تاج العروس ذیل اقرب الموارد). وسط شکم یعنی جایی در پشت که گوشت ندارد و آن تصغیر جرداء است . (از متن اللغة). جریداءالمتن ؛ میانه ٔ پشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
جریدانلغتنامه دهخداجریدان . [ ج َ ] (ع اِ) دو روز یا دو ماه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال مارأیته منذ جریدان ؛ یعنی دو روز یا دو ماه است که او را ندیدم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
جریدتانلغتنامه دهخداجریدتان . [ ج َ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ جریده به معنی شاخه و چوب درخت . || در فقه دو چوب ترکه را گویند که زیر بغل میت نهند. و مستحب است که دو چوب مزبور از درخت خرما و اگر نباشد از درخت سدر وگرنه از درخت انار یا هر درخت که تازه و تر باشد. (از شرایع در باب احکام دفن میت از کتاب طها
جریدتینلغتنامه دهخداجریدتین . [ ج َ دَ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ جریدة در حال نصب و جر. و در فقه به همان معنی جریدتان است . رجوع به جریدتان شود : از شرب چوب چینی خاصیتی نبینی چوبی که نافع تست چوب جریدتین است .میرزا عبدالرزاق نشاء تبریزی (از بهارعج
عسبانلغتنامه دهخداعسبان . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَسیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جرید نخل . (مخزن الادویة). رجوع به عسیب شود.
قفصةلغتنامه دهخداقفصة. [ ق َ ص َ ] (اِخ ) شهری است کوچک در افریقیه از توابع زاب کبیر در جرید، و تا قیروان سه روز مسافت دارد. (معجم البلدان ).
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ )ابن ابی بکر ورجلانی ، از مردم ورجلان (میان افریقیه و سرزمین جرید) مورخ بود و به سال 471 هَ . ق . درگذشت .او راست : سیرة الائمة و اخبارهم . (از اعلام زرکلی ).
قابسلغتنامه دهخداقابس . [ ب ِ ] (اِخ ) (تنگه ٔ ...) تنگه ای است در جنوب تونس و خلیج قابس و بین شط فجیج و شط جرید واقع است و خشکی آن 45 گز ارتفاع دارد. اطراف آن برای کشتی رانی مناسب است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
متیخةلغتنامه دهخدامتیخة. [ م ِ ی َ خ َ ] (ع اِ) (از «ت ی خ ») چوبدستی . (منتهی الارب ). عصا. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). || شاخ خرمابن و چوب خوشه ٔ خرما و قیل کل ماضرب به من جرید او عصا او درة او غیر ذلک . (از منتهی الارب ). شاخه ٔ خرمابن و ساقه ٔ خوشه ٔ خرما. (ناظم الاطباء). اسم شاخه ٔ خرما
جریدبازی کردنلغتنامه دهخداجریدبازی کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگ بازی کردن . مشق جنگ کردن . جنگ کردن آموختن . (ناظم الاطباء).
جریده رفتنلغتنامه دهخداجریده رفتن . [ ج َ دَ / دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تنها رفتن . یکه رفتن . رجوع به جریده رو شود.
جریداءلغتنامه دهخداجریداء. [ ج ُ رَ ] (ع اِ مصغر) جریداءالبطن ؛ وسط آن . (از تاج العروس ذیل اقرب الموارد). وسط شکم یعنی جایی در پشت که گوشت ندارد و آن تصغیر جرداء است . (از متن اللغة). جریداءالمتن ؛ میانه ٔ پشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
جریدانلغتنامه دهخداجریدان . [ ج َ ] (ع اِ) دو روز یا دو ماه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال مارأیته منذ جریدان ؛ یعنی دو روز یا دو ماه است که او را ندیدم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (ع مص ) برهنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برهنه کردن چیزی را از زوایدی که بر آن باشد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در لغت برهنه کردن . (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد ج
اصحاب تجریدلغتنامه دهخدااصحاب تجرید. [ اَ ب ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عارفان و حکمایی که به تجرید روح از بدن و پیوستن آن به جهان ارواح قائلند و در آن حالت وجد و لذت خاصی برای آنان روی میدهد. سهروردی آرد: برحسب نظر حکما همچنانکه تن های آدمیان را نفس ناطقه ایست ، افلاک نیز نفوس ناطقه ٔ زنده ٔ د
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (اِخ ) نامش میرحیدر و از شعرای متأخر هند است . ابتدا در خدمت قمرالدین اعتمادالدوله بود و سپس به بنگاله رفت و در سال 1150 هَ . ق . درگذشت . از اوست :بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست
تجریدفرهنگ فارسی عمید۱. (تصوف) ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن.۲. [قدیمی] تنهایی.۳. [قدیمی] عاری شدن از قیود مادی.
تجریدabstraction 2واژههای مصوب فرهنگستانشیوهای در خدمات اَبری که امکان میدهد کاربر با جزئیات سروکار نداشته باشد