جمیعاًلغتنامه دهخداجمیعاً. [ ج َ عَن ْ ] (ع ق ) همگی . همه . همگان . || سراسر. تماماً. (فرهنگ فارسی معین ).
جمعاءلغتنامه دهخداجمعاء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اجمع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اجمع شود. || ناقه ٔ کهن سال . || ستوری که هیچ نقصان در تن او نباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
زمعاءلغتنامه دهخدازمعاء. [ زَ ](ع ص ) مؤنث ازمع. زنی که انگشت زائد داشته باشد. ج ، زُمع. (از ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زمعاءلغتنامه دهخدازمعاء. [زُ م َ ] (ع اِ) ج ِ زمیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمیع شود.
کلاًفرهنگ مترادف و متضادتمام، تماماً، جمعاً، جمله، جمیعاً، سراسر، کاملاً، مجموعاً، مطلقاً، همگی، همه، یکسر ≠ جزئاً
یکباسرکلغتنامه دهخدایکباسرک . [ ی َ / ی ِ س َ رَ ] (ق مرکب )یک بارگی و جمیعاً و تماماً و همگی . (ناظم الاطباء).
قاطبةًلغتنامه دهخداقاطبةً. [ طِ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) قاطبة. تمام .همه . (آنندراج ). عموماً. جمیعاً. طراً. کلا. کافة.
العزةلغتنامه دهخداالعزة. [ اَ ع ِزْ زَ ت ُ لِل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) مأخوذ از آیه ٔ «اء یبتغون عندهم العزة فان العزّة ﷲ جمیعاً» (قرآن 139/4) یا آیه ٔ «ان العزّة ﷲ جمیعاً» (قرآن 65/10)؛ یعنی قوت و عزت همگی خدای راست .
بافرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد ، باهم، باهمدیگر، متفقاً، بهاتفاق یکدیگر، دستدردست، درکنار بههم جمیعاً، جمعاً، همراه هم، همگی، بهاتفاق یکزبان، یککلام، آیهومایه