جنتلغتنامه دهخداجنت . [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 2هزارگزی باختر زرند و یکهزارگزی شمال راه مالرو زرند رفسنجان . این ده دارای 49 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
جنتلغتنامه دهخداجنت . [ ج َن ْ ن َ ] (ع اِ) بستان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بستانی را گویند که درختان آن زمین را پوشیده باشد چه در هر لفظ عربی که جیم و نون باشد معنی خفا و پوشیدگی در آن ملحوظ باشد چنانکه پری را جن گویند از آن نظر که پوشیده است وجنین بمعنی بچه که در شکم پوشیده باشد و جنة ب
جنثلغتنامه دهخداجنث . [ ج ِ ] (ع اِ) اصل هر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ] (اِخ ) شهری است بر دریای سیحون . (منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. (ازمعجم البلدان ) (برهان ). شهری است [ از حدود ماورأالنهر ] بر کرانه ٔ رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل . (ح
جندلغتنامه دهخداجند. [ ج َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده ٔ جندبن شهران که دوده ایست از معافر. (منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 216، 217 شود.
جنتینلغتنامه دهخداجنتین . [ ج َن ْ ن َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ جنت در حالت نصبی و جری . دوبهشت : کلتا الجنتین آتت اکلها. (قرآن 33/18).
جنترلغتنامه دهخداجنتر. [ ج َ ت َ / ت ُ ] (اِ) نام سازی است مخصوص اهل هند. (برهان ). نام سازی است که آنرا بین نیزگویند، شکل آن با ترازو مشابهت دارد، و آن چوبی باشد مثل گردن طنبوره و زیر هر دو سر آن کدوی مدور وصل کرده باشند و بر آن چوب که بالای هر دو کدو باشد م
جنتللغتنامه دهخداجنتل . [ ] (ع اِ) مصحف جنبیل . صعتر است . (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به جنبیل و صعتر و جنبید شود.
جنتوریةلغتنامه دهخداجنتوریة. [ ج َ ی َ ] (اِ) جنتوبه . قنطوریون دقیق است . (فهرست مخزن الادویه ). قندوریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
جنت آبادلغتنامه دهخداجنت آباد. [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مزنیان بخش داورزن شهرستان سبزوارواقع در 8هزارگزی جنوب داورزن ، سر راه شوسه ٔ قدیمی سبزوار. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 3 تن .
جنت آبادلغتنامه دهخداجنت آباد. [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان واقع در 3هزارگزی باختر مالرو زنجان به بافق . این ده کوچک 2 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
جنت آباد چاه زندیلغتنامه دهخداجنت آباد چاه زندی . [ ج َن ْ ن َ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 59 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن گرمسیری است . سکنه ٔ آن 21 تن .
جنت آبادلغتنامه دهخداجنت آباد. [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) از مزارع قوام آباد کرمان است . (مرآت البلدان ج 4 ص 269).
جنت آبادلغتنامه دهخداجنت آباد. [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) از مزارع طبس مسنا از محلات قاینات . (مرآت البلدان ج 4 ص 269).
پورفیرجنتلغتنامه دهخداپورفیرجنت . [ پ ُ رُ ج ِ ن ِ ] (اِخ ) عنوان و لقبی پسران امپراطوران قسطنطنیه را بالعموم و قسطنطین هفتم را بالخصوص . رجوع بقسطنطین شود.
گوددرجنتلغتنامه دهخداگوددرجنت . [ گودْ، دَ ج َ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 84 هزارگزی شمال کرمان ، سر راه مالرو شهداد به راور. سکنه ٔ آن یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
اصحاب جنتلغتنامه دهخدااصحاب جنت . [ اَ ب ِ ج َن ْ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل جنت . (ناظم الاطباء). بهشتیان . اهل بهشت .
باغ جنتلغتنامه دهخداباغ جنت . [ غ ِ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) باغی بوده است به قزوین که آنرا باغ سعادت آباد نیز خوانده اند : سفیر فیلیپ سوم پادشاه اسپانی در سال 1026هَ . ق . به ایران آمد و در جمادی الثانی سال 1027</sp