جوارلغتنامه دهخداجوار. [ ج ِ ] (ع اِ) عهد. پیمان . || امان : هو فی جواری ؛ ای فی عهدی و امانی . (اقرب الموارد). زنهار. (منتهی الارب ).
جوارلغتنامه دهخداجوار. [ ج َ ] (ع اِ) آب بسیار و عمیق . (اقرب الموارد). آب بسیار و دورتک . (منتهی الارب ). || صحن گرداگرد سرای و پیرامن آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کشتی ها، و آن لغتی است در جواری و هذا غریب . (منتهی الارب ): جوار منشئات ؛ کشتیهای بادبان برکشیده . (ترجمان علامه ترتی
جوارلغتنامه دهخداجوار. [ ج َ ] (اِخ ) (شعب ...) جایی است در حجاز نزدیک مدینه که در دیار مزینه قرار دارد. (معجم البلدان ).
جوارلغتنامه دهخداجوار. [ ج ِ ] (ع مص ) همسایگی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در زنهار کسی شدن . || زنهار دادن کسی را. امان دادن بکسی . (منتهی الارب ). || (اِمص ) همسایگی : غوکی در جوار ماری وطن داشت . (کلیله و دمنه ).- حق جوار؛ حق
زوارلغتنامه دهخدازوار. [ زَ ] (ص ، اِ) خادم . در بعضی از فرهنگها تخصیص کرده اند به خادم بیماران و زندانیان . (جهانگیری ). مطلق خادم را گویند عموماً و خادم بیماران و زندانیان خصوصاً. (برهان ). خادم ، پرستار، مخصوصاً آنکه خدمت بیماران یا زندانیان کند. (فرهنگ فارسی معین ). کسی بود که در بندی یا
زیوارلغتنامه دهخدازیوار. [ زی ] (اِ) کوچه و برزن خواه در شهر باشد و یا در ده و روستا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).- زیوارآرا ؛ آنکه کوی و برزن راآرایش می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زیوارلغتنامه دهخدازیوار. [ زی ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
زیوارلغتنامه دهخدازیوار. [ زی ] (اِ) سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان ) (آنندراج ).برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت . (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری ) : بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیندگر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند. <p class
جواربلغتنامه دهخداجوارب . [ ج َ رِ ] (معرب ، اِ) ج ِ جورب . (منتهی الارب ).پایتابه ها. (آنندراج ). رجوع به جورب و جوراب شود.
جواربةلغتنامه دهخداجواربة. [ ج َ رِ ب َ ] (معرب ، اِ) ج ِ جورب . جوارب .(منتهی الارب ). رجوع به جوارب و جورب و جوراب شود.
جوارحلغتنامه دهخداجوارح . [ ج َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندامها. اندام مردم که بدان کار کنند. دست و پا و دیگر اعضای آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مرغان شکاری . شکاریان از مرغ و دد. جانوران شکاری . (غیاث ) (آنندراج ). جانوران شکاری از ددان
جواربلغتنامه دهخداجوارب . [ ج َ رِ ] (معرب ، اِ) ج ِ جورب . (منتهی الارب ).پایتابه ها. (آنندراج ). رجوع به جورب و جوراب شود.
جواربةلغتنامه دهخداجواربة. [ ج َ رِ ب َ ] (معرب ، اِ) ج ِ جورب . جوارب .(منتهی الارب ). رجوع به جوارب و جورب و جوراب شود.
جوارحلغتنامه دهخداجوارح . [ ج َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندامها. اندام مردم که بدان کار کنند. دست و پا و دیگر اعضای آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مرغان شکاری . شکاریان از مرغ و دد. جانوران شکاری . (غیاث ) (آنندراج ). جانوران شکاری از ددان
گوراب جوارلغتنامه دهخداگوراب جوار. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان که در 6 هزارگزی شمال خاوری آستانه واقع است .جلگه و معتدل مرطوب مالاریایی است و 300 تن سکنه دارد. آب آن از سالارجوب از سفیدرود ت
اجوارلغتنامه دهخدااجوار. [ ] (اِخ ) نام قریه ای است واقع در نیم فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق شیراز. (فارسنامه ). و آن در کنار راه شیراز و جهرم ، میان شیراز و پل فسا است و در 6000 گزی شیراز واقع است .
کجوارلغتنامه دهخداکجوار. [ ک ُ ج ُ ] (اِخ ) کجاآباد. دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز. جلگه ای و معتدل . سکنه 1420 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هم جوارلغتنامه دهخداهم جوار. [ هََ ج ِ / ج َ ] (ص مرکب ) همسایه و هموطن . (آنندراج ). مجاور: ممالک هم جوار؛ کشورهای همسایه . (یادداشت مؤلف ).