جیشلغتنامه دهخداجیش . (ع اِ) نبات شنبلید که حلبه باشد. (منتهی الارب ). گیاهی است دراز که آنرا بفارسی شلمیز گویند. (از اقرب الموارد).
جیشلغتنامه دهخداجیش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن نجاح . از حکام بنی نجاح است که پس از سعیدبن نجاح در سال 482 هَ . ق . امارت زبید یافت و تا 498 ببود. وی سومین حکمران آل نجاح است . (طبقات سلاطین اسلام ص 82</
جیشلغتنامه دهخداجیش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن خمارویه بن احمدبن طولون ، مکنی به ابوالعساکر. سومین حکمران بنی طولون است که از سال 282 تا 283 هَ . ق . در مصر و شام حکومت کرد. (طبقات سلاطین اسلام ص 58</spa
جیشلغتنامه دهخداجیش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در جنوب راه ویس به نفت سفید. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
جیشانلغتنامه دهخداجیشان . [ ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی کرم ، ملقب به تبع اوسط. از ملوک بنی حمیر از سلاطین یمن . وی هفتاد سال رأیت سلطنت برافراخت . (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 92،93).
جیشانلغتنامه دهخداجیشان . [ ج َ ی َ ] (ع مص ) جوشیدن دریا و دیگ و جز آن . (منتهی الارب ). بر جوش آمدن دیگ و موج زدن دریا. (تاج المصادر بیهقی ). || روان گردیدن چشم . || پرآب شدن رود. (منتهی الارب ). || شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
جیشانیونلغتنامه دهخداجیشانیون . [ ج َ نی یو ] (اِخ ) طایفه ای منسوب به عبدان بن حجربن ذی رُعَین ، ملقب به جیشان . (منتهی الارب ).
جيشدیکشنری عربی به فارسیارتش , لشگر , سپاه , گروه , دسته , جمعيت , صف , نظامي , سربازي , نظام , جنگي , ارتشي
جیش کتانیلغتنامه دهخداجیش کتانی . [ ج َ ش ِ ک َت ْ تا ] (اِخ ) ابن محمد، مکنی به ابوالفتح . از حکمرانان دمشق است که در دوره ٔ فاطمیان از طرف صاحب مصر سه مرتبه بحکومت دمشق منصوب شده است . مرد سفاکی بود و بمرض جذام بسال 390 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج <span c
جیش آبادلغتنامه دهخداجیش آباد. [ ج َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم علیای بخش سیردان شهرستان زنجان . کوهستانی معتدل و دارای 141 تن سکنه است . آب آن از رود محلی و چشمه و محصول آن غلات ، گردو و عسل و شغل اهالی زراعت و مکاری گری و گلیم و جاجیم بافی است . راه مالرو دار
جیش العسرةلغتنامه دهخداجیش العسرة. [ ج َ شُل ْ ع ُرَ ] (اِخ ) نام لشکر رسول در غزوه ٔ تبوک زیرا گرفتار گرمای سخت و طاقت فرسا شدند. (منتهی الارب ). و بیشترپیادگان و بی زادان بودند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
جیشانلغتنامه دهخداجیشان . [ ] (اِخ ) ابن مالک بن ابی کرم ، ملقب به تبع اوسط. از ملوک بنی حمیر از سلاطین یمن . وی هفتاد سال رأیت سلطنت برافراخت . (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 92،93).
جیشانلغتنامه دهخداجیشان . [ ج َ ی َ ] (ع مص ) جوشیدن دریا و دیگ و جز آن . (منتهی الارب ). بر جوش آمدن دیگ و موج زدن دریا. (تاج المصادر بیهقی ). || روان گردیدن چشم . || پرآب شدن رود. (منتهی الارب ). || شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
حجیشلغتنامه دهخداحجیش . [ ] (اِخ ) حخیش . جخشمش ، نام جد پنجم زرتشت ، در نسخ مروج الذهب . این کلمه در تاریخ طبری بصورت «حخشنش » و در بندهشن و دینکرت بصورتهای «چیحنش موش » و «کاخش موش » دیده شده است . رجوع به مزدیسناو تأثیر آن در ادبیات فارسی جدول مقابل ص 69
خجیشلغتنامه دهخداخجیش . [ خ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 195هزارگزی جنوب کهنوج و دوهزارگزی باختر راه مالرو انگهران و مارزدر. به این ناحیه ده تن زندگی می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
ساقة الجیشلغتنامه دهخداساقة الجیش . [ ق َ تُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) درپس شده ٔ لشکر است . (شرح قاموس ). بنگاه لشکر و مؤخر آن . (منتهی الارب ).
متجیشلغتنامه دهخدامتجیش . [ م ُ ت َ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) لشکر گرد آورده . (آنندراج ). گردآورنده ٔ سپاه . (ناظم الاطباء). || شوریده دل . پریشان خاطر و مضطرب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).