هودللغتنامه دهخداهودل . [ دِ ] (اِ) به معنی رصد باشد، چه هودل بند رصدبند را گویند. (برهان ). رجوع به رصد شود.
اودئیللغتنامه دهخدااودئیل . (ترکی ، اِ مرکب ) سال بقر (گاو). سال دوم از دوره ٔ دوازده ساله ٔ ترکان و ترکان امروز گاو نر را اُکُزو گاو ماده را اینک گویند. (یاددشت مرحوم دهخدا).
گاودلفرهنگ فارسی عمید۱. ترسو: ◻︎ بی شیردلی بهسر نیاید/ وز گاودلان هنر نیاید (نظامی۳: ۳۸۱).۲. بیخرد.
گاودللغتنامه دهخداگاودل . [ دِ ] (ص مرکب ) نادان . احمق . (برهان ). کودن . ابله . کنایه از ابله و بیخرد. (آنندراج ). کنایه از غردل و احمق است . (انجمن آرای ناصری ) : مشو با زبون افکنان گاودل که مانی دراندوه چون خر بگل . نظامی . || ت