خاطرپریشلغتنامه دهخداخاطرپریش . [ طِ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل خاطرنواز. (آنندراج ). ملول کننده . امر غیرملایم . غیرمطبوع : بکرد از سخنهای خاطرپریش درون دلم چون در خانه ریش . سعدی (از آنندراج ).به آخر ز وسواس خاطرپریش پسند آمدش در نظر
خاطرپریشفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه سبب پریشانی خاطر شود؛ ملولکنندۀ فکر: ◻︎ به آخر ز وسواس خاطرپریش / پسند آمدش در نظر کار خویش (سعدی۱: ۸۳).۲. (صفت) آشفته؛ شوریده؛ پریشانخاطر.
پریشفرهنگ فارسی معین(پَ) (ص .) 1 - پریشان . 2 - به باد داده . 3 - (اِفا.) در ترکیب با واژه های دیگر معنی (پریشان کننده ) دهد: خاطرپریش . 4 - به صورت اضافه معنای پریشان می دهد، زلف پریش .
پریشفرهنگ فارسی عمید۱. پریشیده؛ پریشان.۲. پراکنده؛ متفرق.۳. بهبادداده (بهصورت اضافه): زلفِ پریش.۴. (بن مضارعِ پریشیدن) = پریشیدن۵. پریشانکننده؛ پریشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاطرپریش، خاکپریش.
پریشلغتنامه دهخداپریش . [ پ َ ] (ن مف مرخم ) پریشان . پریشیده . پراکنده . تار و مار. متفرق . جداکرده . پراشیده . بازپاشیده . || (ن مف ) فروفشانده . بیفشانده . افشانده . ببادداده : زلف پریش (بصورت اضافه ) : نیک ماند خم زلفین سیاه تو به دال نیک ماند شکن جعد پریش
ریش کردنلغتنامه دهخداریش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . مقروح کردن . مجروح کردن . خسته کردن . زخمی کردن : شخودن ؛ ریش کردن به ناخن . (یادداشت مؤلف ). آزردن . اقراح . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) : یا زندم یا کندم ریش پاک