خانسالارلغتنامه دهخداخانسالار. (اِ مرکب ) رئیس میز پادشاهی . ناظر سلطنتی . (ناظم الاطباء). رجوع به «خوانسالار» شود.
خانسالارلغتنامه دهخداخانسالار. (اِ خ ) نام ناحیتی است به خراسان و در چهارفرسخی آن معدن مس وجود دارد.
اعتضادالدولةلغتنامه دهخدااعتضادالدولة. [ اِ ت ِ دُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) انوشیروان خان پدر اعتمادالدوله ملقب به خانسالار. از حکام قاجاریه بود. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 222).
کلیللغتنامه دهخداکلیل . [ ک َ ] (اِخ ) همان اقلید است . (فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 170). به نقل سفرنامه ٔ ابن بطوطه و فارسنامه ٔ ناصری ، شهری بوده است در فارس : ثم سافرنا من اصفهان بقصد زیارة الشیخ مجدالدین بشیراز و بینهما مسیرة عشرة