خایسکلغتنامه دهخداخایسک . [ ی ِ ] (اِ) پتک باشد که آهنگران بکار برند. (شرفنامه ٔ منیری ). صیت . (منتهی الارب ). فطیس . (زمخشری ) : بپولاد و خایسک آهنگران فرو برده مسمارهای گران . فردوسی .گر ز او مغفر چون سنگ صلایه شکنددر سرش مغز
خایسکلغتنامه دهخداخایسک . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه ٔ بالا. این دهکده در ناحیه ای کوهستانی قرار دارد و آب و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 357تن اس
خایسکفرهنگ فارسی عمیدچکش؛ پتک: ◻︎ چو سندان کسی سخترویی نکرد / که خایسک تٲدیب بر سر نخوَرد (سعدی۱: ۱۲۲)، ◻︎ آیین جهان طبل جفا کوفتن است / خایسک بلا بر سر ما کوفتن است (بهار: ۱۱۲۶).
خاسقلغتنامه دهخداخاسق . [ س ِ ] (ع ص ) سنان و تیری که بهدف رسیده باشد. (مهذب الاسماء) (دکری ج 1 ص 604).
خاسکلغتنامه دهخداخاسک . [ س ِ ] (اِخ ) خاشک یا خاسل . چنانکه در حاشیه ٔ نزهةالقلوب (چ لیدن ص 233) آمده است نام مکانی است . رجوع به خاسل شود.
خاشکلغتنامه دهخداخاشک . [ ش َ ] (اِ) مخفف خاشاک است که خس و خار و امثال آن باشد و بمعنی خرد و مرد و ریز و بیز هم آمده است . (آنندراج ) (برهان قاطع). آشغال . خس . خش و خاش .
خاشکلغتنامه دهخداخاشک .[ ش َ ] (اِخ ) شهر مشهوری است از شهرهای مکران و در آنجا مسجدی میباشد که گمان برده اند آن مسجد از آن عبداﷲبن عمر بوده است . (از معجم البلدان ج 3 ص 388).
خاصکلغتنامه دهخداخاصک . [ ص َ ] (اِ) تافته ٔ خانشاهی : در هم کشم چو چین قبا روی از ملال گر خاصک آورد که کند پوشش تنم . نظام قاری (دیوان ص 119).خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی یا رب تو بلطف خویش ب
خایسک پذیرلغتنامه دهخداخایسک پذیر. [ ی ِ پ َ ] (نف مرکب ) نعت است مر فلزی را که خاصیت چکش خوری دارد.
خایسک پذیریلغتنامه دهخداخایسک پذیری . [ ی ِ پ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت چکش خوری و آن خاصیتی باشد مر فلزات را که در زیرچکش اجزأآنها از هم نمی گسلد و فرو نمی ریزد، مگر آنکه از حد معینی ، که برای هر فلزی مشخص است درگذرد.
کدکدةلغتنامه دهخداکدکدة. [ ک َ ک َ دَ ] (ع اِ) آواز خایسک و سندان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز و صدای خایسک و سندان و امثال آن باشد. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). || آواز برخورد چیزی بر چیزی صلب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
محصمةلغتنامه دهخدامحصمة. [ م ِ ص َ م َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ). چکش آهنگری . (ناظم الاطباء).
مشرجعلغتنامه دهخدامشرجع. [ م ُ ش َ ج َ ] (ع ص ) دراز کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطول . (اقرب الموارد) (محیط المحیط). || خایسک آهنگران ، دراز و بی کرانه . یقال : مطرقة مشرجعة؛ یعنی خایسک دراز و بی پهلو. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از
چکش خوریلغتنامه دهخداچکش خوری . [ چ َک ْ ک ُ خوَر / خُر ] (حامص مرکب ) خایسک پذیری . قابلیت ورقه شدن فلز. و رجوع به چکش خور و چکش خوردن شود.
مطرقهلغتنامه دهخدامطرقه . [ م ِ رَ ق َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث ). خایسک . (مهذب الاسماء) (لغت نامه اسدی ) (زمخشری ). چکوچ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چکش . کوبیازه و کوبین و خایسک آهنگری و مسگری و چکش و پتک . (ناظم
خایسک پذیرلغتنامه دهخداخایسک پذیر. [ ی ِ پ َ ] (نف مرکب ) نعت است مر فلزی را که خاصیت چکش خوری دارد.
خایسک پذیریلغتنامه دهخداخایسک پذیری . [ ی ِ پ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت چکش خوری و آن خاصیتی باشد مر فلزات را که در زیرچکش اجزأآنها از هم نمی گسلد و فرو نمی ریزد، مگر آنکه از حد معینی ، که برای هر فلزی مشخص است درگذرد.