خبیصلغتنامه دهخداخبیص . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد فارس ، واقع در 44 هزارگزی جنوب فیروزآباد کنار راه مالرو فیروزآباد به قیر و کازرین . این ناحیه در دامنه ٔ کوهسار واقع و گرمسیری و مالاریایی است و دارای <sp
خبیصلغتنامه دهخداخبیص . [ خ َ ] (اِخ ) نام بلوکی است بشرقی شهر کرمان و در شمال و شرق خبیص کویر لوت و بجانب جنوبش نرماشیر و بم قرار دارد، هوای آن بسیار گرم است و نام جدید آن شهداد میباشد. یاقوت در وصف آن آرد: خبیص مدینتی است بکرمان و حصنی صاحب درختان خرما. آب آن از قنات و بنابر نقل حمزه خبیص ت
خبیصلغتنامه دهخداخبیص . [ خ َ ] (ع اِ) افروشه و آن حلوایی است از خرما و روغن . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حلواء سفید. حلواء خانگی ٔ افروشه . (از مقدمة الادب زمخشری ). نام حلوایی است که از آرد و روغن کنجد و عسل و یا شکر ک
خبشلغتنامه دهخداخبش . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام بطنی از اعراب است که از آن بطن اند عبداﷲ خبشی ابن شهر و خالد خبشی ابن نعیم . (از منتهی الارب ).
خبصلغتنامه دهخداخبص . [ خ َ ] (ع مص ) آمیختن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || عمل آوردن و خلط کردن حلوا. (از متن اللغة). || پختن افروشه . (ناظم الاطباء). || مردن . (از متن اللغة).
خبزلغتنامه دهخداخبز. [ خ َ ] (ع مص ) نان پختن . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از قاموس البستان ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ). || نان دادن . نان خورانیدن . (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (لسان
خبزلغتنامه دهخداخبز. [ خ َ ب َ ] (ع مص ) فروهشته شدن و مضطرب گردیدن گوشت . (از ناظم الاطباء) رَهَل استرخاء. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد). || (اِ) جای پست و هموار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || زرداب . (از منتهی الارب ).
خبزلغتنامه دهخداخبز. [ خ ُ ] (ع اِ) نان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (لسان العرب ) : و قال الاَّخَرُ انی ارانی احمل فوق رأسی خبزاً. (قرآن 36/12).خواص طبی خبز: خبز بپارس
خبیصةلغتنامه دهخداخبیصة. [ خ َ ص َ ] (ع اِ) افروشه . (مهذب السماء). نوعی خاص از خبیص . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخبصه .
خبیصیلغتنامه دهخداخبیصی . [ خ َ ] (اِخ ) فخرالدین عبداﷲبن فضل اﷲ الخبیصی . متوفی 1050 هَ . ق . (از هدیة العارفین ج 1 ص 650) او راست : «التذهیب فی شرح التهذیب » در علم منطق . کتاب تهذیب کتابی ا
خبیصیلغتنامه دهخداخبیصی . [ خ َ ] (اِخ ) نام نویسنده ای است و او راست : کتاب الاحکام در علوم غریبه . رجوع به کشف الظنون در حرف کاف عربی شود.
خبیص البیضلغتنامه دهخداخبیص البیض . [ خ َ صُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) خاگینه . در تحفه آمده است : خبیص البیض را بفارسی خاگینه گویندو با سبزیها کوکو نامند کثیرالغذا و دیرهضم و مسدد و مولد خلط غلیظ و با دارچین و خولنجان و ادویه ٔ باهیه مقوی باه است . (از تحفة المؤمنین حکیم مؤمن ).
ابوبکر خبیصیلغتنامه دهخداابوبکر خبیصی . [ اَ بو ب َ رِ خ َ ](اِخ ) او راست : شرح کافیه ٔ حاجبیه موسوم به موشح .
تخبصلغتنامه دهخداتخبص . [ ت َ خ َب ْ ب ُ ] (ع مص ) افروشه پختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبیص ساختن . (از اقرب الموارد). خبیص [ نوعی حلوا ] ساختن . (از قطر المحیط). رجوع به خبیص شود.
مرمللغتنامه دهخدامرمل . [ م ُ رَم ْ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترمیل . رجوع به ترمیل شود. || خبیص مرمل ؛ افروشه و خبیص که عصد و لَت ّ آن بسیار کرده باشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خبقلغتنامه دهخداخبق . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) یاقوت آرد: بنابر قول رهنی در ذکر خبیص کرمان ، خبق نام محلی به خبیص است . اینک قول او: «و فی ناحیتها خبق و ببق ». (از معجم البلدان ).
شهدادلغتنامه دهخداشهداد. [ ش َ ] (اِخ ) نام جدید قصبه ٔ خبیص است در کرمان که در پای کوه بهمن واقع است . (یادداشت مؤلف ).
خبیص البیضلغتنامه دهخداخبیص البیض . [ خ َ صُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) خاگینه . در تحفه آمده است : خبیص البیض را بفارسی خاگینه گویندو با سبزیها کوکو نامند کثیرالغذا و دیرهضم و مسدد و مولد خلط غلیظ و با دارچین و خولنجان و ادویه ٔ باهیه مقوی باه است . (از تحفة المؤمنین حکیم مؤمن ).
خبیصةلغتنامه دهخداخبیصة. [ خ َ ص َ ] (ع اِ) افروشه . (مهذب السماء). نوعی خاص از خبیص . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخبصه .
خبیصیلغتنامه دهخداخبیصی . [ خ َ ] (اِخ ) فخرالدین عبداﷲبن فضل اﷲ الخبیصی . متوفی 1050 هَ . ق . (از هدیة العارفین ج 1 ص 650) او راست : «التذهیب فی شرح التهذیب » در علم منطق . کتاب تهذیب کتابی ا
خبیصیلغتنامه دهخداخبیصی . [ خ َ ] (اِخ ) نام نویسنده ای است و او راست : کتاب الاحکام در علوم غریبه . رجوع به کشف الظنون در حرف کاف عربی شود.
تخبیصلغتنامه دهخداتخبیص . [ ت َ ] (ع مص ) افروشه پختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبیص ساختن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).