خشیشیلغتنامه دهخداخشیشی . [ خ َ ] (اِ) نوعی از پارچه ٔ پوشیدنی باشد. (برهان قاطع) : بجان خشیشی سنجاب ما طلب داردیکی که باشدش از گرم و سرد دهر خبر. نظام قاری .بنگر خط غبار خشیشی که صفحه ای زان خط بهیچ کاغذ و دفتر نوشته اند. <
خشیشیلغتنامه دهخداخشیشی . [ خ ُ ش َ شی ] (ص نسبی ) منسوب به خشیش که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
خسیسیلغتنامه دهخداخسیسی . [ خ َ ] (حامص ) فرومایگی . پستی . رذالت . حقارت . خست . (یادداشت بخط مؤلف ).
خصیصیلغتنامه دهخداخصیصی . [خ ِص ْ صی صا ] (ع مص ) مصدر دیگریست برای «خصیصاء» و «خص » رجوع به «خص » و «خصیصاء» در این لغت نامه شود.
خصیصاءلغتنامه دهخداخصیصاء. [ خ ِص ْ صی ] (ع مص ) تفضیل دادن چیزی را بر چیزی دیگر وخاص کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به «خص » و «خصیصی » در این لغت نامه شود.
مخیللغتنامه دهخدامخیل . [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع اِ) جامه ای که در آن نقش جانور باشد. (از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه ٔ نظام قاری ) : خشیشی و ابیاری او را وزیرحرم نرمدست مخیل مشیر. نظام قاری (دیوان البسه ٔ چ استانبول ص <span class="hl" dir="l
سجیفلغتنامه دهخداسجیف . [ س َ ] (ع اِ) سجاف . فراویز. پروز. طراز. پرواز. (فرهنگ البسه ٔ نظام قاری ). ستر. (اقرب الموارد) : ساعد آستین اطلس راکه سجیف خشیشی است سوار. نظام قاری (دیوان ص 23).سوی سجیف