خصوملغتنامه دهخداخصوم . [ خ ُ ] (ع اِ) ریشه . (منتهی الارب ). || اصلها و دهنه های وادی . || ج ِ خَصم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست . (کلیله و دمنه ). بر تراکم
خیشوملغتنامه دهخداخیشوم . [ خ َ ] (ع اِ) بینی . || بن بینی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بیخ بینی ، اقصای انف . (یادداشت مؤلف ). || اندرون بینی . (زمخشری ) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || پرده ٔ دماغ . (ملخص اللغات حسن خطیب ). استخوان بینی . (یادداشت
خشوملغتنامه دهخداخشوم . [ خ ُ ] (ع مص ) فراخ بینی گردیدن . ((از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). رجوع به خشم شود.
خيشومدیکشنری عربی به فارسیدستگاه تنفس ماهي , جويبار , نهر کوچک , گوشت ماهي , پيمانه اي براي شراب , دخترجوان , ابجو , تميزکردن ماهي , روده ( ماهي ) رادر آوردن , استطاله زيرگلوي مرغ
خصوماتلغتنامه دهخداخصومات . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خصومت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خصومتلغتنامه دهخداخصومت . [ خ ُ م َ ] (ع اِمص ) عداوت . دشمنی . منازعة. نبرد. جنگ . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). مُلازَّه لِزاز. (یادداشت بخط مؤلف ) : این قوم که حدیث ایشان یاد می کنم سالهای دراز است تا گذاشته اند و خصومتها بقیامت افتاده است . (تاریخ بیهقی ).<br
خصومتگرلغتنامه دهخداخصومتگر. [ خ ُ م َ گ َ ] (ص مرکب ) دشمنی کننده . مدعی . منازع . حریف : خصومتگران گشته در خاک پست هنوز آن خصومت در آن خاک هست .نظامی .
خصومتگریلغتنامه دهخداخصومتگری . [ خ ُ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) دشمنی . عداوت : خصومتگری برگرفتم ز راه بدین اعتماد آمدم نزد شاه .نظامی .
خصومتگهلغتنامه دهخداخصومتگه . [ خ ُ م َ گ َه ْ ] (اِ مرکب )میدان جنگ . میدان نبرد. (ناظم الاطباء) : خصومتگهی ساخت تا نفخ صورکه از سازگاری شد آن شهر دور.نظامی .
خصملغتنامه دهخداخصم . [ خ ُ ] (ع اِ) جانب . ناحیه . گوشه . یقال : وقع المتاع فی خصم الوعاء؛ ای فی زاویة الوعاء. (از منتهی الارب ). || گوشه ٔ درونی دنباله ٔ مشک که در مقابل دنه آن باشد. ج ، اَخصام ، خُصوم .
مفزعلغتنامه دهخدامفزع . [ م َ زَ ] (ع اِ) پناه جای . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملجاء. مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در آن یکسان است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه . (غیاث ) : ای ملک زداینده ٔ هر ملک زدایان ای چاره ٔ بیچاره و ای
اهواللغتنامه دهخدااهوال . [ اَهَْ ] (ع اِ) ج ِ هَول ، به معنی ترس وکار بیمناک که راه آن دریافته نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ِ هول که بمعنی دهشت و ترس است . (از کنز و منتخب از غیاث اللغات ) : من لم یرکب الاهوال لم ینل الرغائب .ابن المقفع (یا
خصومت نمودنلغتنامه دهخداخصومت نمودن . [ خ ُ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خصومت کردن . دشمنی کردن .
خصوماتلغتنامه دهخداخصومات . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خصومت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خصومت کردنلغتنامه دهخداخصومت کردن . [ خ ُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دشمنی کردن . عداوت کردن . پیکار کردن : خواستم کز مهربانی بوسه ای رویش زنم خشم من با من خصومت کرد و از من کین کشید. امیرمعزی .سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است من خصوم
خصومتلغتنامه دهخداخصومت . [ خ ُ م َ ] (ع اِمص ) عداوت . دشمنی . منازعة. نبرد. جنگ . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). مُلازَّه لِزاز. (یادداشت بخط مؤلف ) : این قوم که حدیث ایشان یاد می کنم سالهای دراز است تا گذاشته اند و خصومتها بقیامت افتاده است . (تاریخ بیهقی ).<br