خوپلهلغتنامه دهخداخوپله . [ خوَپ ْ / خُپ ْ ل َ / ل ِ ] (ص ) ابله . نادان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : من خوپله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه .انوری .<
خولعلغتنامه دهخداخولع. [ خ َ ل َ ] (ع ص ، اِ) بیم طاری بر دل که گویا جن مس کرده . || قمارباز بدبخت که داو او نیاید. || کودک کثیر الجنایات و گول . || راهبی دانا. || گرگ . || غول . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خولهلغتنامه دهخداخوله . [ خ َ ل ِ ] (اِ) تیردان که سپاهیان از گردن آویزند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).تیردانی بود که غازیان دارند. (لغت فرس اسدی ص 465). || قندیل . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خولهلغتنامه دهخداخوله . [ ل ِ ] (ص ) خالی . ضد پر. (ناظم الاطباء). نقیض پر. (از برهان قاطع) : سیکی ده بخانه وام شده ست پنج از آن خوله پنج از آن ماله .سوزنی (ازانجمن آرای ناصری ).
خویلهلغتنامه دهخداخویله . [ خوَی ْ / خُی ْ ل َ / ل ِ ] (ص ) ابله . (مهذب الاسماء). احمق . نادان . (صحاح الفرس ). مردم بیعقل و نادان و احمق را گویند بیشتر این لفظ را در محل قدح و دشنام استعمال کنند. (برهان قاطع) <span class="hl
خولهلغتنامه دهخداخوله . [ خ َ ل ِ ] (اِ) تیردان که سپاهیان از گردن آویزند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).تیردانی بود که غازیان دارند. (لغت فرس اسدی ص 465). || قندیل . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خولهلغتنامه دهخداخوله . [ ل ِ ] (ص ) خالی . ضد پر. (ناظم الاطباء). نقیض پر. (از برهان قاطع) : سیکی ده بخانه وام شده ست پنج از آن خوله پنج از آن ماله .سوزنی (ازانجمن آرای ناصری ).
خولهلغتنامه دهخداخوله . [ خ َ ل ِ ] (اِ) تیردان که سپاهیان از گردن آویزند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).تیردانی بود که غازیان دارند. (لغت فرس اسدی ص 465). || قندیل . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خولهلغتنامه دهخداخوله . [ ل ِ ] (ص ) خالی . ضد پر. (ناظم الاطباء). نقیض پر. (از برهان قاطع) : سیکی ده بخانه وام شده ست پنج از آن خوله پنج از آن ماله .سوزنی (ازانجمن آرای ناصری ).
مدخولهلغتنامه دهخدامدخوله . [ م َ ل َ / ل ِ] (ع ص ) مدخولة. زن شوی دیده . که شوی با او هم بستر شود. زن که شوی با او بخفته است . (یادداشت مؤلف ). زن دوشیزگی ربوده و شوی دیده . ضد باکره . (ناظم الاطباء).