خپهلغتنامه دهخداخپه . [ خ َ پ َ / پ ِ ] (ص ، اِ) خپک . (از جهانگیری ). فشردن گلو . (برهان قاطع) (آنندراج ) : چو این پیل شد خسته در دام اوسواران خپه در خم خام او. حکیم اسدی (از فرهنگ جهانگیری ).دهر
همچولغتنامه دهخداهمچو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). چون . مانند : جز به مادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی .ایستاده میان گرمابه همچو آسغده در میان تنو
برونلغتنامه دهخدابرون . [ ب ِ / ب ُ ] (ص ، ق ، اِ) مخفف بیرون . (برهان ). ضددرون . (شرفنامه ٔ منیری ). خارج و ظاهر. (ناظم الاطباء). ظاهر، مقابل باطن . منظر، مقابل مخبر : سر و بن چون سر و بن پنگان اندرون چون برون باتنگان . <