خیالیلغتنامه دهخداخیالی . [ خ َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن شمس الدین شهیربه خیالی از عالمان و زاهدان بود که مبانی علوم را بنزد پدر آموخت وسپس به حوزه ٔ مولانا خضر بیک در بروسا درآمد بعد قصد حج کرد و عازم مکه شد. سلطان محمدخان چون او را راهی حج دید به دستیار و معید او دستور داد که تدریس او را ادام
خیالیلغتنامه دهخداخیالی . [ خ َ / خیا ] (ص نسبی ) وهمی . تصوری . || ناپایدار. (ناظم الاطباء). || آنکه اسیر خیالات واهی خویش است . آنکه در عقب خیالهای باطل خود است . || در نزد ارباب بیان و بلاغت عبارت است از صورتی است که در خیال مرتسم میشود و از طریق حواس حاصل
خیالیدیکشنری فارسی به عربیخيال , خيالي , رائع , رومانسي , صورة , غريب , غير واقعي , ملخص , من بنات افکار
خیالیدیکشنری فارسی به انگلیسیabstract, chimerical, fantastic, fictitious, illusory, imaginary, insubstantial, notional, shadowy, unreal, unsubstantial, visionary
تگرگکاهیhail suppression, hail preventionواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن دانههای بزرگ و زیانبار تگرگ که معمولاً با آمایش اَبر صورت میگیرد
خیالیةلغتنامه دهخداخیالیة. [ خ َ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث خیالی . منه :صور خیالیة؛ یعنی صورتهایی که در خیال نقش بندند.
خياليدیکشنری عربی به فارسیخيالي , پر اوهام , ساختگي , افسانه اي , جعلي , موهوم , انگاشتي , پنداري , وهمي , خيال , تصوري
خیالیسازcreature designerواژههای مصوب فرهنگستانفردی که طراحی و غالباً ساخت موجودات خیالی همچون هیولا و موجودات فضایی را براساس نیازهای سینمایی بر عهده دارد
خوش خیالیلغتنامه دهخداخوش خیالی . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (حامص مرکب ) عمل خوش خیال . خوب دلی . مقابل بدخیالی . || غفلت و بی پروایی و بی فکری . || سماجت : خوش خیالی گرفته فلانی ؛ دنه گرفته او را. دنگش گرفته . (یادداشت بخط مؤ
خیالی بخاراییلغتنامه دهخداخیالی بخارایی . [ خ َ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) خیالی بخاری . رجوع به خیالی بخاری شود.
خیالی بخاراییلغتنامه دهخداخیالی بخارایی . [ خ َ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) خیالی بخاری . رجوع به خیالی بخاری شود.
خیالی بخاریلغتنامه دهخداخیالی بخاری . [ خ َ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) از گویندگان است و شاگرد خواجه عصمت اﷲ بوده و قبرش در بخارا است . رجوع به مجالس النفایس ص 12 و 188 و تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ص 420 شود.<br
خیالیةلغتنامه دهخداخیالیة. [ خ َ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث خیالی . منه :صور خیالیة؛ یعنی صورتهایی که در خیال نقش بندند.
خیالیسازcreature designerواژههای مصوب فرهنگستانفردی که طراحی و غالباً ساخت موجودات خیالی همچون هیولا و موجودات فضایی را براساس نیازهای سینمایی بر عهده دارد
خوش خیالیلغتنامه دهخداخوش خیالی . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (حامص مرکب ) عمل خوش خیال . خوب دلی . مقابل بدخیالی . || غفلت و بی پروایی و بی فکری . || سماجت : خوش خیالی گرفته فلانی ؛ دنه گرفته او را. دنگش گرفته . (یادداشت بخط مؤ
روح خیالیلغتنامه دهخداروح خیالی . [ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بگفته ٔ امام غزالی از مراتب ارواح نورانیه ٔ بشریه است و آن روحی است که محسوسات را اخذ کرده ، آنها را نگاه میدارد تا بروح عقلی که بالای آن است عرضه بدارد آنگاه که حاجت افتد، و این روح در بچه ٔ شیرخواره در آغاز نشو وجود ندارد. (از کشا
شیطان خیالیلغتنامه دهخداشیطان خیالی . [ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) صفت شیطان خیال . سؤظن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیطان خیال شود.
نازک خیالیلغتنامه دهخدانازک خیالی . [ زُ ] (حامص مرکب ) دقت خیال . قوت تخیل . باریک اندیشی . صفت نازک خیال .