خیریلغتنامه دهخداخیری . (اِ) صفه . ایوان . طاق . رواق . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) : روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری . مشفق بلخی .خیری خانه گر خراب شده ست غم مخور تا بخانه معمور ا
خیریلغتنامه دهخداخیری . [ خ َ رَی ْی ] (ص نسبی ) منسوب است به خیره که عبارت است از جد محمدبن عبدالرحمن . (از انساب سمعانی ).
خیریلغتنامه دهخداخیری . [ خ َ را ] (ع ص ) مرد نیکو و گزیده ٔ بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیری ̍.
خیریلغتنامه دهخداخیری . [ را ] (ع ص ) مرد نیکو و گزیده ٔ بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَیری ̍. منه : رجل خیری . || زن نیکو و گزیده ٔ بسیارخیر. منه : امراءة خیری . (منتهی الارب ).
خرپ خرپلغتنامه دهخداخرپ خرپ . [خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز جویدن گوسفند و مانند آن علف تازه و سبز و جو و مانند آن را. آواز پنجه و پوست هندوانه و مانند آن بوسیله ٔ جویدن بره و گوسفندو بز. نام آواز جویدن گوسفند و مانند آن بدنه ٔ علف و پوست هندوانه و خربزه و مانند آن را. حکایت صوت خوردن خرگوش و
خرچ خرچلغتنامه دهخداخرچ خرچ . [ خ ِ رِ خ ِ رِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جویدن چیزی تر و زفت چون خیارو مانند آن . نام آواز چیزی چغر چون خربزه ٔ خام و نارسیده و مانند آن زیر دندان . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرپ و خرپلغتنامه دهخداخرپ و خرپ . [ خ ِ پ ُ خ ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت چریدن گوسفند گیاهی را. (یادداشت بخط مؤلف ). تلفظ دیگر خرپ خرپ . رجوع به خرپ خرپ شود.
خیریةلغتنامه دهخداخیریة. [ خ َ ری ْ ی َ ] (ص نسبی ) نیکو. خوب . صحیح . خیریت .- اعمال خیریه ؛ اعمال نیک .- امور خیریه ؛ کارهای نیک .- مؤسسه ٔ خیریه ؛ مؤسسه یا جمعیتی متشکل برای اعانت مساکین .
خیریتلغتنامه دهخداخیریت . [ خ َی ْ ری ْ ی َ ] (ع مص جعلی ) خوبی . بهبود. سلامت . عافیت . (ناظم الاطباء). نیکویی : امیر خالی کرد با خواجه ... و گفت حدیث بوسهل تمام شد و خیریت بود که مرد نمیگذاشت که صلاحی پیدا آید. (تاریخ بیهقی ). ایزد عزوجل خیر و خیریت بدین حرکت مقرون کن
عصقیرةلغتنامه دهخداعصقیرة. [ ؟ رَ ] (ع اِ) به زبان بغدادی و موصلی خیری زرد است . (اختیارات بدیعی ).خیری زرد. (الفاظ الادویة). رجوع به خیری زرد شود.
زراوشانلغتنامه دهخدازراوشان . [زِ وِ / زَ وَ ] (اِ) گلی است که آن را خیری می گویند و اقسام آن بسیار است . (برهان ) (آنندراج ). گل خیری . (ناظم الاطباء). خیری . شب بو. (فرهنگ فارسی معین ).
خیری وندلغتنامه دهخداخیری وند. [ وَ ] (اِخ )یکی از طوایف پشتکوه از ایلات کرد ایران است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 70 شود.
خیری بریلغتنامه دهخداخیری بری . [ ی ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خزامی . خزاما. (یادداشت مؤلف ). خیری البر.
خیری خطائیلغتنامه دهخداخیری خطائی . [ ی ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوع سیاه خیری است و در مداوا کمتر مستعمل است . رجوع به خیری شود.
خیری زردلغتنامه دهخداخیری زرد. [ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) عصیفره . خیری شیرازی . رجوع به خیری شود.
چنارخیریلغتنامه دهخداچنارخیری . [ چ ِ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 9 هزارگزی جنوب خاوری ماسور و 9 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و هوایش معتدل است و <span c
شخیریلغتنامه دهخداشخیری . [ ش ِخ ْ خی ] (ص نسبی ) منسوب است به شخیر که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
ذخیریلغتنامه دهخداذخیری . [ ذُ خ َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به ذُخیر، بَطنی از صدف . رجوع به ذُخَیر شود.
گنگ خیریلغتنامه دهخداگنگ خیری . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 15000 گزی جنوب باختری ده دوست محمد، نزدیک به مرز افغانستان واقع شده است . هوای آن گرم معتدل و سکنه اش 317 تن است . آب آن از رودخانه ٔ هیرم
نخیریلغتنامه دهخدانخیری . [ ن َ ] (ص ، اِ) نخری . فرزند اولین . (برهان قاطع) (آنندراج ). نخستین فرزند. (از ناظم الاطباء).