دادپرورلغتنامه دهخدادادپرور. [ پ َرْوَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ داد. عدل پرور : خواجه بوسهل دادپرور دین کدخدای برادر سلطان . فرخی .بزرگان آن دادپرور دیاردعا تازه کردند بر شهریار. نظامی .کرد با دادپروران
دادپرورفرهنگ فارسی عمیدپرورندۀ داد؛ عدلپرور: ◻︎ کرد با دادپروران یاری / با ستمکارگان ستمکاری (نظامی۴: ۵۹۱).
ذوضریرلغتنامه دهخداذوضریر. [ ض َ ] (ع ص مرکب ) شکیبا. انّه لذوضریر علی الشی ٔ؛ ای ذاصبر و مقاساة له . (منتهی الارب ).
عدل پرورلغتنامه دهخداعدل پرور. [ ع َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ عدل . مربی عدالت . دادپرور : ز اقبال عدل پرور او جای آن بودکز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه . خاقانی .و نسیم خصائل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمدبن لکشن . پیشکار و دستور امیریوسف ، برادر محمودبن سبکتکین ، معروف به بوسهل دبیر و فرخی راست در مدح ابوسهل :خواجه عبداﷲبِن ْ احمدبِن ْ لکشن کاوست میر یوسف را همچون دل و دستور و ندیم . ###خواجه بوسهل د