درباختنلغتنامه دهخدادرباختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دربازیدن .باختن . بازی کردن . (ناظم الاطباء). قمار : چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دائره درباخت کجه . (منسوب به رودکی ).جمالت چون جوانی جان نوازدکسی جان با جوانی درنبا
درباختنفرهنگ فارسی معین(دَ تَ) (مص م .) 1 - باختن ، از دست دادن . 2 - بازی کردن . 3 - خرید و فروش کردن .
استنفادلغتنامه دهخدااستنفاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیست ساختن . نیست کردن . اِفناء. || کوشش و توان خود را درباختن . (منتهی الارب ). تمام توانائی خود را بکار بستن . درباختن کوشش و توان خود را. تمام کار بستن توانائی خویش . (تاج المصادر بیهقی ).
قمرلغتنامه دهخداقمر. [ ق َ ] (ع مص ) مراهنه و قمار کردن . (اقرب الموارد). درباختن وغالب آمدن در باختن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
درباختهلغتنامه دهخدادرباخته . [ دَ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) باخته . از دست داده : گویند رفیقانم در عشق چه سرداری گویم که سری دارم درباخته در پایی . سعدی .رجوع به درباختن شود.
ابتذاللغتنامه دهخداابتذال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) صرف چیزی را بسیار. بادروزه داشتن جامه یعنی جامه برای کار پوشیدن . دائم بکار داشتن جامه و جز آن . ناپاک و زبون داشتن جامه . || درباختن و نگاه نداشتن چیزی . ضد صیانت . || دویدن اسب .