دمالغتنامه دهخدادما. [ دَ ] (اِ) دم و نفس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (ناظم الاطباء). قطع. ربو. نفس . نسمه . (یادداشت مؤلف ). || بهر. نهج . نهیج . تتابع نفس . حشا. (یادداشت مؤلف ): و آنچه به شُش رود از وی ، دما و ضیق النفس و سرفه ٔ تر و سل تولد کند. (ذخیره ٔخوارزم
دمالغتنامه دهخدادما. [ دِ ] (اِ) مزاج و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نهاد. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (هزوارش ، اِ) به معنی رودخانه است .(از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ).
تیزشاخ افریقاییOryx dammahواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان که بدنش کرمرنگ، اما بخش بالایی سر و گردن و پایین شانهها قهوهای مایل به قرمز است و شاخهایی طویل و نوکتیز و متمایل به عقب دارد
غزال اَبلقGazella damaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان با جثۀ بزرگ که بخشاعظم بدن آن قهوهای مایل به قرمز و صورت و کفل و قسمت زیرین بدن آن سفید است و لکهای سفید بر روی گلو دارد
دماءلغتنامه دهخدادماء. [ دِ] (ع اِ) ج ِ دَم . (ترجمان القرآن جرجانی ص 49) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِدم . به معنی خونها. (از غیاث ). و رجوع به دم شود.
دماپایلغتنامه دهخدادماپای . [ دَ ] (اِ مرکب ) دستگاه خودکار برای تنظیم دما در فضای بسته . معمولاً آن را به دستگاههای گرمساز یا سردساز متصل می کنند تا با قطع یا وصل آنها دمای معینی محفوظ بماند. اساساً مبتنی بر انبساط فلزات و سیالات در اثر حرارت است . دماپای در تنظیم دمای منازل ، دستگاههای خنکساز
دماشقلغتنامه دهخدادماشق . [ دُ ش ِ ] (ع ص ، اِ) مرد یا ناقه و شترتیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دَ دِ ] (ع اِ) پشته های نرم خاکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دمامللغتنامه دهخدادمامل . [ دَ م ِ ] (ع اِ) دمامیل . ج ِ دُمَّل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دمامیل و دمل شود.
دمانکلغتنامه دهخدادمانک . [ دَ ن َ ] (اِ) تفنگ بزرگ و شمخال . (ناظم الاطباء). غرابین . (آنندراج ). رجوع به تفنگ و شمخال شود.
دماشقلغتنامه دهخدادماشق . [ دُ ش ِ ] (ع ص ، اِ) مرد یا ناقه و شترتیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
دمادملغتنامه دهخدادمادم . [ دَ دِ ] (ع اِ) پشته های نرم خاکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دمامللغتنامه دهخدادمامل . [ دَ م ِ ] (ع اِ) دمامیل . ج ِ دُمَّل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دمامیل و دمل شود.
دمانکلغتنامه دهخدادمانک . [ دَ ن َ ] (اِ) تفنگ بزرگ و شمخال . (ناظم الاطباء). غرابین . (آنندراج ). رجوع به تفنگ و شمخال شود.
دماحسلغتنامه دهخدادماحس . [ دُ ح ِ ] (ع اِ) اسد که شیر باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ضیغم . ضرغام . غضنفر. لیث . هزبر. قسوره .
دمادمالغتنامه دهخدادمادما. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) نفس نفس . تتابع نفس . ضیق النفس . شدت یافتن نفس و تند شدن آن به سبب دویدن یا برداشتن و حمل چیزی سنگین و یا به علل دیگر. (از یادداشت مؤلف ) : لاژورد، خداوند دمادما را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی ). و همچنین آهسته باید رفتن
خردمالغتنامه دهخداخردما. [ خ ُ دَ ] (اِ) جانوری است خوش آواز و خوشرنگ . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خجسته را بجز از خردما ندارد گوش بنفشه را بجز از کرکرک ندارد پاس . منوچهری .باز مرا طبع شعر سخت بجوش آمده ست کِم سخن عندل
ساتیدمالغتنامه دهخداساتیدما. [ دَ ] (اِخ ) سلسله ٔ جبالی است محیط بزمین که کوه بارِّما معروف به جبل حُمرین با آنچه در قرب موصل و جزیره بآن پیوسته جزو آن است . و گویند نهری است بقرب ارزن و ایاس بن قبیصة طائی به فرمان خسرو پرویز سپاه روم را در کنار آن مغلوب کرد. و نیز گفته اند که نهری است که از رو