دهنجلغتنامه دهخدادهنج . [ دَ ن َ / دَ هََ ن َ / دُ هََ ن ِ ] (معرب ، اِ) معرب دهنه ٔ فارسی که سنگی است شبیه به زمرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). گوهری است چون زمرد. (مهذب الاسماء) (از دهار). جوهری است مانند زمرد و به فارسی
دهانجلغتنامه دهخدادهانج . [ دُ ن ِ ] (معرب ، ص ، اِ) فراخ نرم . || بزرگ خلقت از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شتر دوکوهانه ، فارسی معرب . (منتهی الارب ) (از المعرب جوالیقی ص 154) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوکوهانه . شتر دوکوهانه . و ر
دهنجردلغتنامه دهخدادهنجرد. [ دَ هََ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در 9هزارگزی شمال خاوری قصبه ٔ بهار. سکنه ٔ آن 891 تن . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو. (از ف
دهنجةلغتنامه دهخدادهنجة. [ دَ ن َ ج َ ] (ع مص ) زیاده کردن در خبر. (منتهی الارب ). || بندی وار رفتن پیر. (منتهی الارب ). || مترددانه رفتن یا گام نزدیک گذاشته به شتاب رفتن . (منتهی الارب ).
سجزیلغتنامه دهخداسجزی . [ ] (اِ) نوعی از دهنج است که دهنج نوعی از فیروزه باشد. رجوع به الجماهر بیرونی صص 196 - 197 و رجوع به دهنج در همان کتاب و این لغت نامه شود.
واسملغتنامه دهخداواسم . [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است بین دهنج و مندل در هند که گویند آدم وحوا از بهشت در آنجا افتادند. (از معجم البلدان ).
ملخیثلغتنامه دهخداملخیث . [ م َ ل َ ] (اِ) دهنج . قسمی از معدنیات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
طرسوطوسلغتنامه دهخداطرسوطوس . [ طَ ] (معرب ، اِ) سنگی سبز است ، طبعش مانند دهنج و توتیا، و در معدن نقره و مس میباشد. (نزهةالقلوب ).
دهنجردلغتنامه دهخدادهنجرد. [ دَ هََ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در 9هزارگزی شمال خاوری قصبه ٔ بهار. سکنه ٔ آن 891 تن . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو. (از ف
دهنجةلغتنامه دهخدادهنجة. [ دَ ن َ ج َ ] (ع مص ) زیاده کردن در خبر. (منتهی الارب ). || بندی وار رفتن پیر. (منتهی الارب ). || مترددانه رفتن یا گام نزدیک گذاشته به شتاب رفتن . (منتهی الارب ).
دودهنجلغتنامه دهخدادودهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) دودهنگ . دودآهنج . دودآهنگ . (از ناظم الاطباء) (از برهان ). همان دودآهنگ است . (آنندراج ). رجوع به دودآهنج و دودآهنگ در همه ٔ معانی شود.
بادهنجلغتنامه دهخدابادهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) دودآهنگ . معرب بادآهنگ مرکب از کلمه ٔباد و آهنگ بمعنی کشیدن . دودکش . هواکش . و رجوع به بادآهنج شود. دزی آرد: مرادف بادنج است بمعنی هواکشی که شبیه به دودکش بخاریست و برای تصفیه ٔ هوا بکار رود: بادهنج الی جانب المطبخ . (دزی ج <span class="hl" dir="l