دودافکنلغتنامه دهخدادودافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنچه یا آنکه دود راه بیندازد. که تولید دود کند. (یادداشت مؤلف ). || نوعی جادویی . نوعی از ساحران باشند و ایشان عود و لبان و دانه ٔ سپند و مقل ازرق بر آتش نهند و افسونی خوانند و جن را حاضر گردانند و بعد از آن هر اراده ای که خواهند کنند. (برهان
دودافکنیلغتنامه دهخدادودافکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب )دود افکندن . صفت و چگونگی دودافکن . || جادویی . سحاری . پریسایی . (یادداشت مؤلف ) : جهانی چو هندو به دودافکنی چو یغما و خلخ شد از روشنی . نظامی .شب و روز می گشت در چین و رنگ ب
دودافکنیلغتنامه دهخدادودافکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب )دود افکندن . صفت و چگونگی دودافکن . || جادویی . سحاری . پریسایی . (یادداشت مؤلف ) : جهانی چو هندو به دودافکنی چو یغما و خلخ شد از روشنی . نظامی .شب و روز می گشت در چین و رنگ ب
دعوتگرلغتنامه دهخدادعوتگر.[ دَع ْ وَ گ َ ] (ص مرکب ) دعوت کننده . داعی . خواهنده . طلب کننده . || تبلیغ کننده : خویشتن دعوتگر روحانیان خوانم به سحرکمترین دودافکن هر دوده ام چون بنگرم .خاقانی .
دود افکندنلغتنامه دهخدادود افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) دود برافکندن . دود برانگیختن . دود برآوردن . || کنایه از جادویی است : به دود افکندن آن زلف سرکش که چون دودافکنان در من زد آتش . نظامی .رجوع به دودافکن و دودافکنی شود.
دود انگیختنلغتنامه دهخدادود انگیختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دود برآوردن . || سوزانیدن و افروختن . (ناظم الاطباء).- دود انگیختن از جان کسی ؛ وی را دچار پریشانی و تیرگی خاطر و آزردگی ساختن : آه خاقانی شنو با زلف دودافکن بگوی کاین چه دودست آخ
مشهودلغتنامه دهخدامشهود. [ م َ ] (ع ص ) حاضرشده . آنچه دیده شده و معاینه میگردد. (ناظم الاطباء). نمایان . هویدا.پیدا. پدیدار. رویاروی دیده شده . (یادداشت مؤلف ).- مشهود شدن ؛ معاینه شدن :گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه مشهود شد چو
افکنلغتنامه دهخداافکن .[ اَ ک َ ] (نف مرخم ) آنکه بیفکند و بیندازد. (ناظم الاطباء). مخفف افکننده . این کلمه با کلمات دیگر ترکیب شود و صفت مرکب سازد چون : ببرافکن ، پلنگ افکن ، پی افکن ، بازافکن ، پرتوافکن ، بارافکن ، پرافکن ، دودافکن ، روزافکن ، زیرافکن ، اسب افکن ، دست افکن ، درخت افکن ، سای
دودافکنیلغتنامه دهخدادودافکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب )دود افکندن . صفت و چگونگی دودافکن . || جادویی . سحاری . پریسایی . (یادداشت مؤلف ) : جهانی چو هندو به دودافکنی چو یغما و خلخ شد از روشنی . نظامی .شب و روز می گشت در چین و رنگ ب